ایستادگی مثالزدنی مردم ایلام در برابر متجاوزان عراقی
این نعمت بزرگی بود که مردم با وجود موشک باران و گلوله باران در ایلام ماندند و قطع برق و آب و فشار کمبود مواد غذایی را تحمل کردند و با وجود شهادت و مجروح شدن تعداد زیادی از مردم، شهر خالی نشد و تجربه بزرگی از مقاومت و ایستادگی در برابر تجاوز دشمن در تاریخ ایلام ثبت شد
تاکنون و در بررسی بخشهای اول جلد نخست کتاب سالهای بیحصار، به خاطرات اصغر ابراهیمی اصل از دوران کودکی، مدرسه و سپس تحصیلات دانشگاهی در ایران و امریکا پرداختیم. وی نحوه ورود خود به مبارزات قبل از پیروزی انقلاب اسلامی ایران را روایت کرده و سپس به دوران پس از انقلاب و مسئولیتهای خود میپردازد. ابراهیمی اصل در شمارههای اخیر به موضوع شروع جنگ تحمیلی در 31 شهریورماه سال 1359 میپردازد که در آن مقطع، وی استاندار ایلام بوده است و ناگفتههایی را از آن دوران تشریح کرده است. در این شماره، وی به نخستین پیروزی بر ارتش عراق و نحوه مقابله با حمله عراقیها پرداخته و توضیحاتی را درباره آن ارائه کرده است.
دزدیدن نقشه عملیات عراقیها
بدین ترتیب ما نجات پیدا کردیم و خداوند را شکر کردیم. بعد از اینکه مجروحان را تخلیه کردند، به سمت دهلران حرکت کردیم و نیروها را در آنجا مستقر کردیم و به مهران برگشتیم و دیدیم هنوز توپها و تانکها همان جا هستند. وقتی داخل مهران رسیدیم، دیدیم هیچکس داخل مهران نیامده است، یعنی هیچ اتفاق ویژهای در مهران نیفتاده است و همه آن تجهیزات رها شده و نیروهای خودمان به همان حالت سابق هستند. تعدادی از آن جنگافزارها را با کمک بچهها تخلیه کردیم و به طرف دره کنجانچم و از آنجا هم به صالح آباد و بعد به تنگه بینا و تنگه بیجار بردیم. طراحی عملیاتی اولین پیروزی نظامی جمهوری اسلامی ایران را من با همراهی سرهنگ اسماعیل سهرابی، شهید رسولی و آقای کریمی انجام دادم. دلیل آن هم این شد که یکی از عشایر به اسم علی ملکشاهی نزد ما آمد و اطلاعاتی همراه یک کیف نقشه متعلق به ارتش عراق به ما داد. علی ملکشاهی هم در عراق و هم در ایران فامیل داشت. یک شب به همراه آقای محمد طاهری برای عملیات شناسایی به خاک عراق رفته بودند. صبح که آمدند حدود سیصد رأس گوسفند آورده بودند که گوشهای همه گوسفندها پلمب شده بود و متعلق به عقبه پشتیبانی ارتش عراق بود و قرار بود به تدریج ذبح کنند و غذا درست کنند. ملکشاهی و طاهری شب گله را دزدیده بودند و به این طرف آورده بودند. علاوه بر گوسفندها یک کیف نقشه را هم دزدیده و آورده بودند. کیف نقشه را هم به شکل جالبی به دست آورده بودند. عراقیها یک توالت صحرایی درست کرده بودند که از چهار تا چوب ساخته شده بود و گونی یا برزنت دور آن کشیده بودند. یک تیمسار، که اول نمیدانستیم تیمسار بوده و بعداً فهمیدیم، شب حدود یک بامداد از اتاق عملیاتی که در زیرزمین درست کرده بودند، خارج میشود تا به دستشویی برود و کیف را پشت همان جایی میگذارد که میخواسته به دستشویی برود و علی ملکشاهی آن را میدزدد و قاتی گله گوسفند حرکت میکند و به این طرف مرز میآید. آن کیف کالک عملیات حمله به میمک از تنگه بیجار و گرفتن ایلام و صالح آباد بود. آن کالک در اختیار آقای تیمسار سهرابی است و میشود از روی آن در دانشکده افسری به فرماندهان ارتش و افسران دانشکده افسری یک درس سه ماهه داد. اطلاعات درون کشور ما را به صورت بسیار دقیق داشتند؛ پس معلوم بود در درون تشکیلات ما آدم دارند. عراقیها طرح بسیار خوبی تهیه کرده بودند و بسیار روشن بود. آقای محمد طاهری چون عربی بلد بود، طرح را برای ما خواند و چون دستگاه فتوکپی نداشتیم، از روی آن یادداشتبرداری کردیم. وقتی فهمیدیم عراقیها چه برنامهای دارند، دو راه حل پیش رو داشتیم. یکی اینکه تا صبح نشده است آقای ملکشاهی خودش را به آن طرف مرز برساند و حول و حوش همان دستشویی این نقشه را بگذارد. حساب کردیم تا او به آنجا برود صبح میشود و ممکن است که گرفتار شویم. راه حل دوم این بود که نقشه را برنگردانیم. گفتیم ممکن است که آن تیمسار عراقی فکر کند که جای دیگری گذاشته است. یک احتمال دادیم که طرح حمله را به علت گم شدن آن نقشه در مجموعه خودشان تغییر ندهند؛ بنابراین راه حل دوم را انتخاب کردیم و نقشه را برنگرداندیم. برای همین آن کیف و نقشه را هنوز داریم. فهمیده بودیم که طرح آنها چیست. تهیه آتش قوی روی سد کنجانچم و صالح آباد نشان میداد که از آن طرف حمله خواهد شد. عبور بیست و دو تانک از طرف کنجانچم به سمت دو راهی که یک طرف آن به سمت صالح آباد و یک طرف آن به ایلام میرفت، مرحله بعد عملیات بود. حملات از طریق هلیکوپتر و دو فروند هواپیمای پشتیبانی صورت میگرفت و در مجموع قرار بود که چهار لشکر نفوذ کنند و بیایند ایلام را بگیرند و اشغال ایلام را تمام کنند.
طراحی اولین پیروزی ایران در جنگ
هفتصد نفر نیرو داشتیم. تصمیم گرفتیم که نیروهایمان در داخل سنگرها و مخفیگاهها مخفی بشوند، بعد بگذاریم تانکهای آنها به داخل دره بیایند. بعد تانک اول و تانک آخر را بزنیم تا راه بسته بشود و باریک بودن معبر باعث شود که نتوانند برگردند. بعد تانکها را سالم به دست بیاوریم؛ چون سالم ماندن تانکها برای ما خیلی مهم بود. تانکهای مان را در مهران از دست داده بودیم. این مسأله خیلی مهم بود چون هیچ تانکی نداشتیم. به همین دلیل طرح کمین را تهیه کرده بودیم. در این کار 150 نفر از عراقیها کشته شدند، 22 تانک و نفربر گرفتیم. خودمان هم حدود 61 شهید و حدود 130 تا 140 نفر مجروح دادیم. آن عملیات به عنوان اولین عملیاتی بود که در تاریخ ۲۹ دیماه۱۳۵۹ با موفقیت انجام شد هر چند که روی آن تبلیغاتی صورت نگرفت. نمیخواستیم در این باره تبلیغات کنیم. با دست خالی این کار را انجام دادیم. آنها فکر کردند که نیروی خیلی بزرگ و اطلاعات زیادی داریم و شکست فاحشی خوردند. احتمالاً فکر میکردند نیرویی که در ایلام و دهلران و مهران هست، عقبه بزرگتری است. سرگرد تشکری، که اصفهانی بود، افسری بسیار شجاع و هوشمند و جسور بود. توپهای 130 را مثل بچهاش به نیش میکشید و تغییر موقعیت و تغییر موضع میداد. از نزدیکی صالح آباد تا نزدیکی دهلران دائم در حال حرکت بود و از جاهای مختلف با گلوله 130 به دشمن شلیک میکرد. آنها فکر میکردند احتمالاً پنجاه قبضه «توپ 130م.م» داریم، در حالی که فقط سه تا توپ داشتیم که آنها را دائم جا به جا میکردیم و تغییر مکان میدادیم. توپ 130م.م، توپ ثابت و بسیار سنگینی است. باید با یک چیزی آن را کشید و عقبه تدارکاتی دارد. برای این طرح ها، سرهنگ تشکری نقاط خوبی را انتخاب میکرد که نتوانند ما را بزنند. البته ما بعدها دو قبضه توپ 130 م.م دیگر گرفتیم. یک قبضه توپ ما را هم هواپیماهای عراقی آمدند و زدند، ولی چهار قبضه از توپها تا اواخر زمانی که من آنجا بودم، سالم بود و با آن میجنگیدیم. سرهنگ تشکری هم این عقبه را فراهم کرد و باعث شد که این عملیات را بسیار موفق انجام بدهیم.
نقش هوانیروز در کنترل حملات عراق
تعدادی از خلبانها از جمله خلبان احمد کشوری، خلبان مشهدی، خلبان پزشکی و تعدادی از خلبانهای دیگر که آن زمان به ایلام آمده بودند، محل سکونتی نداشتند. من هم در خانه خودم در استانداری به هر کدام از آنها که درعملیاتها نقش مهمی داشتند، اتاقی داده بودم. یک اتاق هم به کشوری و خانواده او دادم. خلبان کشوری به همراه همسرش خانم شیرین سیلاخوری و بچههایش آمده بود. یک اتاق هم به کاوسیفر و همسر او داده بودم. به آقای طاهری و آقای موسوی هم هر کدام یک اتاق داده بودم و یک اتاق هم برای خودم و خانوادهام بود. حدود 8 الی 10 اتاق در استانداری و خانه استاندار وجود داشت. من این اتاقها را به این افراد داده بودم تا با زن و بچه بیایند و تمام فکر و ذکرشان جنگ باشد. یکی از کارهایی هم که آن زمان در استانداری انجام دادیم، این بود که بعداً در دره قوچعلی یک جایی را به منظور سکونت برای آنان درست کردیم.
چند حرکت خیلی خوب را روایت فتح ضبط کرده است. ما فیلمهایی را که داشتیم و بسیار ارزشمند است در اختیار آنها گذاشتیم. به نظر من همه آن عملیاتها فیلمبرداری شده ولی شاید عصاره آن یک ساعت بیشتر نباشد. راجع به کشوری، شیرودی، پزشکی، مشهدی و خلبانهای دیگری که آنجا با او بودند، کمی توضیح میدهم. احمد کشوری بسیار متدین، شجاع و خوشفکر بود و تحت تأثیر مدیریت و اداره من هم قرار گرفته بود. برخلاف تمام استاندارها، شب در اتاق جنگ طراحی عملیات میکردیم. ساعت چهار صبح هنوز تاریک بود که خلبانها استارت میزدند و هلیکوپتر در تاریکی از مسیری که شناسایی شده بود، عبور میکرد و به عراق میرفت و چادرها و عراقیهایی را میزد که در عقبه دشمن و با فاصله زیادی از مرز قرار داشتند و در کیسههای خواب خوابیده بودند. یکی دو تا از این اقدامات را فیلمبرداری کردند؛ فیلمهای واقعی که چهار هلیکوپتر کبرا و یک جت رنجر در آن حرکت کردند و به عراق رفتند. جت رنجر فیلمبرداری کرده است که روایت فتح، فیلم کامل آن را دارد و حدود چهارصد تا پانصد نفر تلفات به آنها وارد کردند. این تلفات برای عراقیها وحشتناک بود، یعنی اصلاً باور نمیکردند. براساس طراحیهای انجام شده، هلیکوپترهای ما اول ضدهواییها را میزدند و بعد سراغ چادرهای نفرات و جاهایی میرفتند که تجمع نیرو بود. مخازن سوخت و تانکهای آنها را هم میزدند. این عملیات را در روبروی ارتفاعات تنگه بینا و تنگه بیجار انجام میدادیم. به نظر من نقش هوانیروز در کنترل حملات عراق و در توفیق نداشتن آنها برای گرفتن ایلام حیاتی و تاریخی بود.
شهادت احمد کشوری
قبل از یکی از عملیاتها احمد کشوری خواب دیده بود که شهید میشود. شب که به خانه رفته بود، بچههایش را روی زانویش گذاشته و گفته بود که این آخرین شامی است که با هم هستیم و وصیت و خداحافظی کرده بود که جزئیات آن در روایت فتح هست. با ما هم مصاحبه کردند. من و همسرم و آقای کاووسیفر که آن زمان حضور داشتیم، جزئیات قبل از شهادت ایشان را گفتیم. آنها صبح زود عملیات کردند که موفقیتآمیز هم بود، ولی متأسفانه دو فروند هواپیمای عراقی آمدند و یکی از آنها که میگ 23 یا میگ 21 بود، هلیکوپتر شهید کشوری را که داشت از دره عبور میکرد، از بالا زد. با انفجاری که صورت گرفت و شعلههای سنگینی که برپا شد، بدن شهید کشوری در آتش سوخت، چنان که نصف بدنش کاملاً از بین رفت. نصف بالای بدن هم که وجود داشت، سوخته بود. تمام آب بدنش خارج و سبک شده و مثل زغال شده بود. مدتی بعد آقای کاووسیفر به داخل درهای که هلیکوپتر شهید کشوری سقوط کرده بود، رفت و آنچه را که از جنازه ایشان باقی مانده بود، داخل یک پتو پیچید و آورد. خلبان مشهدی که پشت سر کشوری نشسته بود، سالم بود. خلبان پزشکی هم که در هلیکوپتر بعدی بود، بهصورت رسکیو مجروحان را تخلیه کرد و عقب آمد. چهل روز پس از شهادت احمد کشوری، برادر او محمد کشوری شهید شد و حدود دو ماه بعد هم برادرخانم کشوری، آقای سیلاخوری، شهید شد. این خانواده واقعاً حماسهای در ایلام ساختند و کار بزرگی انجام دادند.
تلفات سنگین در کنجانچم
عراقیها در کنجانچم حملاتی انجام میدادند، به طوری که در یک عملیات بسیار سنگین چهل نفر شهید دادیم. دو تا از برادرهای برازنده نیز شهید شدند. ابراهیم و محسن پالیزبان هم آنجا شهید شدند، البته بعداً یکی دیگر از برادران پالیزبان هم شهید شد. ما برای اینکه بتوانیم مجروحان را بیاوریم، هیچ وسیلهای نداشتیم. ساعت 1:30 بامداد بود. من به آقای محلوجی، که استاندار لرستان بود، زنگ زدم و گفتم که تعدادی قاطر میخواهم. گفت: برای چه میخواهی؟ گفتم: فقط به من قاطر برسان. ایشان هم تا فردا شب، تعداد زیادی قاطر را با پنج تا کانکس فرستاد. ما با کمک آن قاطرها و با کمک بچهها، تعداد زیادی از بچههایی را که مجروح و هنوز زنده بودند، پایین آوردیم و نجات پیدا کردند. چند تا از آن بچهها الان زنده هستند. البته چند نفر پایشان قطع شد چون آسیبهای جدی دیده بودند. شهدا را هم تخلیه کردیم. البته عراقیها تعدادی از آن قاطرها را با خمپاره زدند.
قبض قاطرهای عملیات
نکته جالب اینکه بعدها که استاندار آذربایجان غربی شدم، یکی از روزهای سال 1360 آقای محلوجی به من زنگ زد و گفت: یادت هست آن زمان برای تو قاطر فرستادم؟ گفتم: بله، به خاطر دارم. گفت: حالا میگویند قبض انبار ندارد و به همین علت دارند آبروی من را در استان لرستان میبرند. دو میلیون تومان خرج خرید آن قاطرها کرده بودیم. همان شب که گفتید، به دهات اطراف رفتیم و با زحمت بسیار مردم را راضی به فروش قاطرهای شان کردیم و برای تو فرستادیم. حالا اینها میگویند قبض انبار و رسید ندارد و من را بیچاره کردهاند و دارند آبروی من را میبرند. دومیلیون تومان از درآمد یک روز نفت مربوط به استان آذربایجان غربی را بابت قاطرهایی که ایشان فرستاده بود، برایشان حواله کردم. آن شب هم که قاطرها را فرستاده بودند، اتفاق جالبی افتاده بود. آن قاطرها ساعت حدود یک بامداد رسیده بودند. یکی از کانکسها ساعت دو بعد از نصف شب به ایلام و جلوی در استانداری رسیده بود و آقای فرهادی را، که در استانداری خوابیده بود، از خواب بیدار کرده و گفته بودند قاطرها رسیده و جلوی استانداری است. فرهادی گفته بود آنها را به درِ خانه آقای مروارید ببرید. آنها هم قاطرها را تا جلوی در خانه آقای مروارید برده و گفته بودند استانداری برای شما قاطر فرستاده است. آقای مروارید گفته بود چند تاست؟ گفته بودند یک کانکس. آقای مروارید گفته بود که من قاطر نخواسته بودم. بعد فهمیده بود که کسی اذیت کرده است. همان نصف شب بلند شده و به استانداری آمده بود. من را بیدار کردند و گفتند آقای مروارید آمده است و بعد هم جریان قاطرها را گفتند. گفتم مقصد اینها جای دیگری است. بعد هم قاطرها را فرستادیم و به آن محل رفت. این داستان خیلی مهم است و نشان میدهد که در جنگ وقتی با تمام وجود کار میکنی، بوروکراسی با یک اختلاف بعداً سراغ تو میآید که باید پاسخگو باشید. ما جنگیدن را یاد گرفته بودیم، اما بوروکراسی آن را یاد نگرفته بودیم و نمیدانستیم. بعدها آقای شیخ عطار با ارسال نامه رسمی به استانداری ایلام، مبلغ دومیلیون تومان پول قاطرها را درخواست و پیگیری کرده بود و استانداری ایلام این مبلغ را به حساب استانداری آذربایجان غربی واریز کرده بود.
موشک باران بازار ایلام
به لطف خدا کارهای ما در استانداری باعث شد که استان را در برابر حملات عراقی ها حفظ کنیم و مردم در استان باقی بمانند. در زمان من هیچکس از استان ایلام فرار نکرد و همه بودند. خودم نیز به همراه همسر و بچههایم در آنجا بودم. تمام معاون ها و مدیرها نیز با خانواده های خود حضور داشتند و در اوضاع جنگ کارها را انجام دادیم. یک بار حمله هوایی شد و استانداری را زدند. من پنج دقیقه قبل از آن به همراه خانوادهام برای عیادت مجروحان به بیمارستان رفته بودم، که موشک زده بودند یا اینکه حمله هوایی بود، الان دقیقاً یادم نیست، ولی یک گودال به عمق سه چهار متر و قطر هفت هشت متر ایجاد شده بود. ظاهراً هدف عراقی ها زدن استانداری بود، ولی به جای اینکه به استانداری بخورد، داخل بازار که نزدیک ساختمان استانداری بود، خورده بود. در آن حمله 128 نفر مجروح و حدود سی نفر هم شهید شدند و کلی خرابی به بار آمد. بیمارستان هم به هیچ وجه توانایی رسیدگی به این تعداد مجروح را نداشت و خون به اندازه کافی نبود. یادم هست که چند تا از بچهها، که یکی دو نفرشان از بچه های سپاه بودند، به دلیل آسیب جدی آنها را عمل کرده بودند. گروه خونی آنها o بود. چندین بار از رادیو نیاز فوری به این گروه خونی را اعلام کرده بودند، اما کسی با گروه خونی o برای دادن خون به بیمارستان مراجعه نکرده بود. تعدادی از مردم مراجعه کرده بودند که خودشان هم گروه خونی شان را نمیدانستند و بعد از تست خون شان معلوم شده بود که هیچ کدام گروه خونی o نیستند. گروه خونی خانم من o بود. دو واحد خون برای دو تا از آن پاسدارها داد. یکی از پاسدارها داشت شهید میشد؛ طوری بود که داشت به حالت اغما میرفت. دوباره درخواست خون کردند. همسرم را روی تخت خوابانده بودند و به ناچار از ایشان خون میگرفتند و مستقیماً به پاسداری که داشتند عمل میکردند، تزریق میکردند. سه واحد خون را در فاصله کمتر از یک ساعت از ایشان گرفتند که بتوانند مجروحان را نجات بدهند و به همین دلیل، خانم من تقریباً به حالت شوک رفت و مجبور شدند به او سرم وصل کنند و تحت درمان نگه دارند. خوشبختانه از آن بچهها یکی زنده ماند، ولی دیگری به رغم اینکه تلاش زیادی برای او انجام گرفت، شهید شد و نتوانستیم نجاتش دهیم. بعد از مدتی، افراد دیگری هم آمدند و تست خون دادند و چند نفری با گروه خونی o پیدا شدند و بالأخره به داد بچهها رسیدند؛ ولی صحنه های بسیار غم انگیزی بود. آب و برق قطع شده بود و بیش از سی نفر از آن 128 نفر مجروح اگرچه همان لحظه شهید نشدند، بعد از انتقال به بیمارستان شهید شدند.
بیمارستان هیچ جایی برای پذیرش بیمار جدید نداشت و تمام مجروحان را در حالی که خونریزی داشتند، در راهروی بیمارستان یا محوطه بیرون ساختمان و در فضای باز گذاشته بودیم. وضع اسفباری بود. در آن اوضاع چیزی که خداوند به من عطا فرموده بود و بزرگترین موهبت بود، آرامش، کنترل اعصاب و تصمیمگیری صحیح برای اداره شهر و آن وضعیت بحرانی بود تا بتوانیم مردم را نجات دهیم. شخصاً برای انجام کارها حضور پیدا کردم؛ چون خیلی از افراد به علت مشاهده وضعیت خانه استاندار که شیشههای آن شکسته و یک قسمتی از آن آسیب دیده بود، نگران شده بودند و میگفتند استاندار مرده است. بعد از اینکه مردم به استانداری آمده و دیده بودند هیچ کس آنجا نیست، این گفتهها قوت گرفته بود. در حالی که در بیمارستان بودم و آنها اطلاع نداشتند. برق هم قطع شده بود و هوا تاریک بود. کم کم شب سپری شد و با روشن شدن هوا، توانستیم برق را راه اندازی و وصل کنیم. حضور من، همسرم و بچههایم در صحنه به مردم آرامش میداد و نقش مهمی در آرام کردن شهر داشت. خیلی از افراد هم میخواستند بروند، ولی خجالت میکشیدند و ماندند. این نعمت بزرگی بود که مردم با وجود موشک باران و گلوله باران در ایلام ماندند و قطع برق و آب و فشار کمبود مواد غذایی را تحمل کردند و با وجود شهادت و مجروح شدن تعداد زیادی از مردم، شهر خالی نشد و تجربه بزرگی از مقاومت و ایستادگی در برابر تجاوز دشمن در تاریخ ایلام ثبت شد.
بــــرش
ضربه سنگین هوانیروز به ارتش عراق
چند حرکت خیلی خوب را روایت فتح ضبط کرده است. ما فیلمهایی را که داشتیم و بسیار ارزشمند است در اختیار آنها گذاشتیم. به نظر من همه آن عملیاتها فیلمبرداری شده ولی شاید عصاره آن یک ساعت بیشتر نباشد. راجع به کشوری، شیرودی، پزشکی، مشهدی و خلبانهای دیگری که آنجا با او بودند، کمی توضیح میدهم. احمد کشوری بسیار متدین، شجاع و خوشفکر بود و تحت تأثیر مدیریت و اداره من هم قرار گرفته بود. برخلاف تمام استاندارها، شب در اتاق جنگ طراحی عملیات میکردیم. ساعت چهار صبح هنوز تاریک بود که خلبانها استارت میزدند و هلیکوپتر در تاریکی از مسیری که شناسایی شده بود، عبور میکرد و به عراق میرفت و چادرها و عراقیهایی را میزد که در عقبه دشمن و با فاصله زیادی از مرز قرار داشتند و در کیسههای خواب خوابیده بودند. یکی دو تا از این اقدامات را فیلمبرداری کردند؛ فیلمهای واقعی که چهار هلیکوپتر کبرا و یک جت رنجر در آن حرکت کردند و به عراق رفتند. جت رنجر فیلمبرداری کرده است که روایت فتح، فیلم کامل آن را دارد که حدود چهارصد تا پانصد نفر تلفات به آنها وارد کردند. این تلفات برای عراقیها وحشتناک بود، یعنی اصلاً باور نمیکردند.
بــــرش
لو رفتن نقشه حمله عراقیها به میمک
آن کیف کالک عملیات حمله به میمک از تنگه بیجار و گرفتن ایلام و صالح آباد بود. آن کالک در اختیار آقای تیمسار سهرابی است و میشود از روی آن در دانشکده افسری به فرماندهان ارتش و افسران دانشکده افسری یک درس سه ماهه داد. اطلاعات درون کشور ما را به صورت بسیار دقیق داشتند؛ پس معلوم بود در درون تشکیلات ما آدم دارند. عراقیها طرح بسیار خوبی تهیه کرده بودند و بسیار روشن بود. آقای محمد طاهری چون عربی بلد بود، طرح را برای ما خواند و چون دستگاه فتوکپی نداشتیم، از روی آن یادداشتبرداری کردیم. وقتی فهمیدیم عراقیها چه برنامهای دارند، دو راه حل پیش رو داشتیم. یکی اینکه تا صبح نشده است آقای ملکشاهی خودش را به آن طرف مرز برساند و حول و حوش همان دستشویی این نقشه را بگذارد. حساب کردیم تا او به آنجا برود صبح میشود و ممکن است که گرفتار شویم. راه حل دوم این بود که نقشه را برنگردانیم. گفتیم ممکن است که آن تیمسار عراقی فکر کند که جای دیگری گذاشته است. یک احتمال دادیم که طرح حمله را به علت گم شدن آن نقشه در مجموعه خودشان تغییر ندهند؛ بنابراین راه حل دوم را انتخاب کردیم و نقشه را برنگرداندیم. برای همین آن کیف و نقشه را هنوز داریم. ما فهمیده بودیم که طرح آنها چیست. تهیه آتش قوی روی سد کنجانچم و صالح آباد نشان میداد که از آن طرف حمله خواهد شد. عبور بیست و دو تانک از طرف کنجانچم به سمت دو راهی که یک طرف آن به سمت صالح آباد و یک طرف آن به ایلام میرفت، مرحله بعد عملیات بود. حملات از طریق هلیکوپتر و دو فروند هواپیمای پشتیبانی صورت میگرفت و در مجموع قرار بود که چهار لشکر نفوذ کنند و بیایند ایلام را بگیرند و اشغال ایلام را تمام کنند.