مذاکره با مقامات ترکیه برای امنیت مرزها
تابستان سال ۱۳۶۰ بود. در بحبوحه این وقایع و بعد از انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی و قبل از شهادت برادرانم رجایی و باهنر، من به ترکیه سفر کردم. با ماشین به استان وان ترکیه رفتم و بعد از ملاقات با استاندار و مقامات آنجا، به آنکارا و استانبول رفتم. در آنجا با رئیس ستاد مشترک، معاون وزیر امور خارجه و وزیر کشور ترکیه مذاکراتی داشتم. با استدلالهایی که ارائه کردم، قانع شدند و توافق کردیم که دو لشکر ارتش را از روی مرز با ایران بردارند. من به رئیس ستاد مشترک گفتم این یک سردرد مشترک است، بخش کوچکی از سَرِ ما و بخش بزرگی از سَرِ شما درد گرفته است. برای اینکه ما پانصد هزار نفر و شما چهار میلیون نفر کُرد دارید. ما در وضعیت جنگی هستیم و فضای جنگ در کشورمان حاکم است، اما شما این وضعیت را ندارید. اگر همکاری نکنیم شما بیشتر آسیب میبینید. ما باید از همجواری اکراد بستر مناسبی برای مبادلات تجاری و دادوستد درست کنیم و اوضاع را از حالت نظامی و امنیتی خارج کنیم. قراردادی هم منعقد کنیم که بتوانیم با هم تهاتر مرزی داشته باشیم. با این قرارداد ما میتوانستیم به آنها نفت کوره، بنزین و گازوئیل بدهیم و از آنها موادغذایی مانند پنیر، عسل و علوفه و چیزهای دیگر بخریم و بدین ترتیب مرز از حالت متروکه و ناامنی خارج و امنیت برقرار میشد. ما به عنوان حسن نیت چهار نفر از کُردهایی را که در ترکیه جنایاتی مرتکب شده و سپس به ایران فرار کرده بودند، تحویل آنها دادیم. در مرحله بعد ده نفر را به آنها تحویل دادیم و در مرز هم انضباط به وجود آوردیم. با این اقدامات، مقامات ترکیه به ما اطمینان پیدا کردند و دو لشکر خود را از روی مرز برداشتند.