صفحات
  • صفحه اول
  • رویداد
  • گفت و گو
  • کلان
  • انرژی
  • راه و شهرسازی
  • بازار سرمایه
  • بازار
  • بین الملل
  • صنعت و تجارت
  • تاریخ شفاهی
  • کشاورزی
  • کار و تعاون
  • صفحه آخر
شماره صد و هفت - ۰۲ آبان ۱۴۰۲
روزنامه ایران اقتصادی - شماره صد و هفت - ۰۲ آبان ۱۴۰۲ - صفحه ۱۳

نحوه تشکیل دولت جدید پس از شهید رجایی

من با حاج ‏احمد‏آقا تماس گرفتم و گفتم که من چنین کاری را انجام داده‌‏ام و همه آقایان استانداران هم اینجا هستند. اگر اجازه بدهید ما بیاییم تهران خدمت حضرت امام برسیم و نظرمان را بگوییم، البته نگفتم چه کسی را تعیین کرده‌‏ایم

تاکنون بخش‌هایی از جلد نخست کتاب سال‌های بی‌حصار را بررسی و در ایران اقتصادی منتشر کردیم. کتاب که به حوادث سال‌های قبل و پس از انقلاب می‌پردازد، مجموعه خاطرات اصغر ابراهیمی‌اصل است که از دوران کودکی، مدرسه و تحصیلات دانشگاهی و پس از آن در دوران مسئولیت‌های خود روایت کرده است. خاطرات ابراهیمی‌اصل در شماره‌های اخیر به سال 59 و 60 و پس از آن رسیده که مسائلی را درباره آغاز جنگ تحمیلی و حمله ارتش بعث عراق به ایران عنوان کرده است. وی در این کتاب، همچنین به انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی و شهادت شهید رجایی و باهنر به عنوان رئیس‌جمهور و نخست‌وزیر کشورمان اشاراتی داشته است.

حضور مجروحان هفتم تیر در مجلس
سه‌شنبه نهم تیر 1360 جنازه شهدا تشییع شد. روبه‌روی مجلس وقتی جنازه شهدای هفتم تیر را تشییع می‌کردند، حتی یک تابوت هم برای کلاهی درست کرده بودند و فکر می‌کردند که شهید شده است، در حالی‏ که بعداً معلوم شد کلاهی خودش رفته و موادمنفجره را در ساختمان دفتر حزب کار گذاشته و در حزب نفوذی بوده است.
اولین جلسه مجلس شورای اسلامی پس از حادثه هفتم تیر در دهم تیر ماه ۱۳۶۰ با حضور جانبازان حادثه انفجار حزب جمهوری برگزار شد؛ چون تعداد زیادی از نمایندگان شهید شده بودند و تعداد نمایندگان کم شده بود، مجلس به حد نصاب لازم برای تشکیل جلسه نمی‌‏رسید، اما وضعیت بحرانی بود و تشکیل جلسه مجلس در آن اوضاع ضرورت داشت. برای همین با خانواده‏‌های مجروحان هفتم تیر هماهنگی صورت گرفت تا نمایندگان مجروح، با وجود گذشت زمان اندکی از هفتم تیر در مجلس حضور پیدا کنند. با خانواده آقای کیاوش هم صحبت کردند و ایشان موافقت کرد. صبح دهم تیر ۱۳۶۰ آقای کیاوش را با تخت بیمارستان و در حالی‏ که سرم و کیسه خون به او وصل بود، از بیمارستان شهید مصطفی خمینی به مجلس بردند. با آمدن او و چند نفر دیگر از مجروحان به مجلس، مجلس از اکثریت نیفتاد و رسمیت پیدا کرد. این صحنه متأثرکننده بود؛ چون ما آیت‌الله بهشتی را از دست داده بودیم.
 
انفجار دفتر نخست‌وزیری
بعد از انفجار دفتر حزب در هفتم تیر، در هشتم شهریور هم دفتر نخست‌وزیری، که در آن جلسه کمیسیون امنیت ملی تشکیل شده بود، منفجر شد. آقای رجایی، حجت‌الاسلام باهنر و سرهنگ هوشنگ وحید دستجردی و تعدادی از افراد شهید شدند و چند نفر دیگر مثل سرهنگ وصالی مجروح شدند و تعدادی هم سرپایی مداوا شدند. در آن جلسه هم من و هم آقای حسنی دعوت بودیم. موضوع جلسه هم مشخص بود و ما باید شرکت می‌‏کردیم. یک‌ربع بعد از حادثه نوبت ما بود، یعنی اگر یک‌ربع زودتر رفته بودیم یا این انفجار یک‌ربع دیرتر انجام می‌شد، ما هم توفیق شهادت پیدا می‌‏کردیم. با آقای حسنی از مجلس قدم می‌زدیم و داشتیم از کوچه پشت به‏ سمت آن ساختمان سفید می‌رفتیم که یکباره دیدیم منفجر شد. وقتی آنجا رسیدیم، هیچ‏ کسی را راه نمی‌‏دادند. بالای اتاق جلسه کمیسیون امنیت منفجر شده بود. بر اثر شوکی که ایجاد شده بود، دست چپم بی‌حس شده بود و برای مداوا به بیمارستان شهید مصطفی خمینی رفتیم. چند ساعتی آنجا بودم و سرم و آمپول زدند و گفتند این یک شوک عصبی است و خیلی جای نگرانی نیست. ما حالت غم‌زده خیلی شدیدی داشتیم، اینکه حالا چه می‌شود. رئیس‌جمهور و نخست‌وزیر مملکت و جمعی از بزرگان کشور رفتند و تعدادی هم که در انفجار حزب رفته بودند. نگرانی من برای اداره کشور بسیار زیاد بود؛ خصوصاً در استان بحران‌زده‌ای مثل استان آذربایجان غربی. این دو حادثه، حوادث بسیار تلخ، غم‌انگیز، سنگین و شوک‌آوری بود که یکی را خودم از نزدیک حضور داشتم و کمک کردم و شاهد عمق مظلومیت آنها بودم و اینکه نمی‌توانستیم کار خاصی کنیم. یادم هست همان‌جا آقای موسی خیر، که قائم‌مقام وزیر یا رئیس سازمان مدیریت بود، با یک موتور آمده بود و می‌‏خواست برود بالا، گفتند آقا نمی‌شود بروید. افراد دیگری که می‌خواستند بروند آنجا جمع شده بودند و همه هم مسئول بودند، اما هیچ‌کاری نمی‌‏توانستند بکنند. اطلاعات دقیقی هم به دست نمی‌‏آمد. اصلاً نمی‌دانستیم، چگونه ولی می‌دانستیم منفجر شده است، حالا بعد از حادثه فهمیدیم که شهید رجایی یا شهید باهنر را از روی دندان‌هایشان شناسایی کرده‌اند؛ چون آنها در آن انفجار سوخته بودند. بد نیست بگویم که همین آقای مسعود کشمیری که این کار را کرد، یک‌بار که به ریاست‌جمهوری رفته بودیم، موقع نماز دیدیم آقای رجایی به ایشان تعارف کرد و وادارش کرد پیش‌نماز بایستد و آقای رجایی و همه ما پشت‌سرش نماز خواندیم. یعنی اعتماد شهید رجایی به تیمی که با او کار می‌کرد، خیلی بالا بود. آقای رجایی به خسرو تهرانی، به وزرا، به مسئولان، به مهندس شکرالله حیدری، رئیس دفترش و همه مجموعه افرادی که آنجا بودند، از سر صدق و خلوص اعتماد زیادی داشت. کشمیری یکی از کسانی بود که هیچ‌کس فکر نمی‌‏کرد چنین کاری را انجام بدهد و نمی‌دانستند این از کجا آمده، چه کسی او را آورده است و سوابقش چیست. گاهی دعوتنامه‏‌ها با اسم او و از طرف خسرو تهرانی برای استان می‌آمد و اطلاعاتی را می‌فرستادند که اطلاعات به‏ کلی سری و محرمانه شورای امنیت کشور بود. وقتی به استان برگشتیم، یادم هست سخنرانی مهمی‏ برای همکاران و دوستان کردم. در حین سخنرانی همه گریه می‌‏کردند و حتی خودم هم نمی‌‏توانستم جلوی اشک‌هایم را بگیرم.
 
معاونان من در استانداری
در زمان استانداری آذربایجان غربی نفراتی که به ‏عنوان معاونان خود انتخاب کردم، نیروهای خوبی بودند. آنها بعداً همگی بدون استثنا رشد سیاسی بالایی داشتند و معاون‌وزیر، سفیر، نماینده مجلس یا فرمانده سپاه شدند. من در تئوری مدیریتی خودم، به اصولی معتقدم که یکی از آنها «انتخاب فرد صحیح» برای «کار صحیح» در «زمان صحیح» است؛ بنابراین در انتخاب‌هایم خیلی دقت می‌کنم و وقتی هم که انتخاب کردم آن نفرات می‌مانند و کارآمدی خوبی دارند. معاونان من در زمان استانداری آذربایجان غربی خیلی خوب بودند: یکی آقای مهندس مجتبی ثمره‌هاشمی بود که آقای دکتر باهنر، نخست‌وزیر، دایی ایشان می‌شد. ایشان نیروی مخلص و خوبی بود و معاون سیاسی من در استانداری بود. آقای حاج‌حسین مظفری را هم به‏ عنوان فرماندار ارومیه منصوب کرده بودم. ایشان ترکی و کردی را خوب می‌دانست و بعداً فرماندار شمیرانات، فرماندار گرگان و فرماندار زابل شد. قبل از من هم مدتی معاون استانداری کردستان و مدتی هم فرماندار ایلام بود. قبل از انقلاب هم بازاری بودند. آقای محمود احمدی‌نژاد نیز از افرادی بود که اولین حکم فرمانداری را به ایشان دادم و به فرمانداری ماکو منصوب کردم. آقای صدقیانی را هم به فرمانداری سلماس منصوب کردم که بعد چند دوره نماینده مجلس بودند. آقای جلایی‌پور را هم فرماندار مهاباد گذاشته بودم که برادر چند تا شهید بود. ایشان آن موقع عنصر خیلی فعال و خوبی بود، ولی بعد دکترا گرفت و خط و ربط سیاسی‌اش نیز نسبت به سابق فرق کرد و طرفدار جریان اصلاح‌طلبی و حزب مشارکت شد. آقای انصاری را هم به فرمانداری نقده منصوب کردم که بعد سفیر ایران در انگلیس شد. فردی را که به فرمانداری سردشت منصوب کردم، بعد فرمانده سپاه آذربایجان شرقی شد و رشد خیلی بالایی داشت. آقای تابع را فرماندار میاندوآب گذاشتم که بعد نماینده مجلس شد. آقای ضیایی را به‏ عنوان بخشدار شاهین‌دژ منصوب کرده بودم که بعدها فرماندار کرج شدند و دو دوره نماینده مجلس بود و بعد مدیرکل خدمات بانک مرکزی شد. آقای عبدالعلی‌زاده را هم به ‏عنوان شهردار ارومیه منصوب کردم که بعد استاندار آذربایجان شرقی شد. بعد هم نماینده شد و رد صلاحیتش کردند. آقای هاشمی‌رفسنجانی برای اینکه این مسأله را جبران کند، به او کمک کرد و وزیر مسکن‏ و شهرسازی شد.
پاکسازی نیروهای نظامی و امنیتی استان
یکی از اقدامات من برای تأمین امنیت استان، تغییراتی بود که در سپاه، کمیته، ارتش، ژاندارمری و شهربانی ایجاد کردم. در آن موقع شورای فرماندهی سپاه را آقایان حسین علایی، مهدی باکری، صادق محصولی و اگر اشتباه نکنم اکبر منفرد بر عهده داشتند. فرمانده کمیته را که عوض کردم الان اسمش یادم نیست، اما نیروی خوبی را به‏ جای او گذاشتم. قرارگاه شمال غرب را هم درست کرده بودم و پاکسازی را انجام دادیم. یکی از بزرگ‏ترین کارهایی که در استان انجام دادیم، این بود که با کمک سرهنگ نجف‌‏دری، سرهنگ صیاد شیرازی، حسین علایی، مهدی باکری و نیروهایی که در دو مرحله از اصفهان آوردیم، اقدام به پاکسازی نیروهای نظامی و امنیتی استان کردیم. ما در یک مرحله هشتصد نفر و در مرحله بعد چهارصد نفر از نیروهای اصفهانی را جایگزین کرده و افراد مورد اعتماد را به کار گرفتیم و امنیت را برقرار کردیم. کار بدین شکل بود که کردها پشت نیروهای ما بودند؛ یعنی نیروهای سپاه، بسیج و بخشی از نیروهای انتظامی حضور داشتند و هوانیروز پشت‏ سرشان پشتیبانی می‌کرد و در کنار آن نیروهای کردی را که مسلح کرده یا اسلحه‌‏هایشان را مجاز تلقی کرده بودیم و به آنها حقوق می‌‏دادیم نیز به ما کمک می‌‏کردند.
سرهنگ نجف ‏دری در پاکسازی بند و شمال ارومیه چند گلوله خورده و از ناحیه لب و گردن مجروح شده بود، ولی حاضر نبود میدان را ترک کند. محل جراحت‏‌هایش را با اینکه خون می‌آمد، با دست نگه داشته بود تا خون فوران نکند، ولی تا پایان عملیات ماند و عملیات را رهبری کرد. بعد از عملیات در بیمارستان بستری شد و کار تخلیه گلوله و بخیه زدن و کارهای دیگر برای ایشان انجام شد. شجاعت زیاد بچه‌‏ها، اتحاد و همبستگی و همکاری‏‌شان در عمل، بر مبنای اطلاعات دقیق، مسأله خیلی مهمی ‏بود؛ چون شایعه، خبر و بحث‏‌های انحرافی در منطقه کردستان زیاد بود. ما در مورد بارزانی‌ها هم این کار را کردیم. ادریس و مسعود بارزانی را کنترل کردیم و آنها را در منطقه‌ای استقرار دادیم. بدین ‏ترتیب جلو فتنه‏‌هایی را گرفتیم که در منطقه می‌‏توانست اتفاق بیفتد، چون هنوز بعضی از مسائل همچنان ادامه دارد، خیلی جزئیات آن را نمی‌گویم. ما گروهی هم درست کرده بودیم تا بتوانیم گروگان‌هایی را که از ما گرفته بودند، با آنها مبادله کنیم و آزاد شوند. سعید عابدین‏‌زاده و چند نفر مسئول بودند و توانستیم چهارپنج نفر از بچه‌هایی را که گرفتار شده بودند و از نیروهای ارزشی و نیروهای کیفی بودند، با معاوضه آزاد کنیم.
حوادث و ترورهایی مثل انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی و نخست‌وزیری در تهران می‌توانست مملکتی را متلاشی کند، اما ما زیربنا را در استان درست ساخته بودیم، بلافاصله بعد از این دو حادثه‏ رفتیم با مسئولان، روحانیت، سپاه، معتمدین و حتی سران عشایر صحبت کردیم؛ آنها را توجیه می‌کردیم که این حادثه بسیار غم‏‌انگیز است، اما باعث تداوم و انسجام انقلاب و مملکت و نظام خواهد شد و این معنی‏اش فروپاشی نیست. امام هم با هوشمندی بلافاصله افراد را منصوب می‌کردند، یعنی بلافاصله بعد از شهادت آیت‌‏الله بهشتی، جانشین ایشان را منصوب کردند و این نشان می‌داد نظام از بالا فرماندهی، رهبری و مدیریت می‌شود و اگر سربازی می‌‏افتد پرچمش را سرباز دیگری برمی‏‌دارد و اتفاق خاصی در کلیت نظام به وجود نمی‌آید. درایت، هوشمندی، اقدام سریع، تصمیم ‌گیری و حرف‏‌هایی که حضرت امام پس از حوادث می‌زدند، به نظر من استحکام نظام را صدچندان می‌کرد و هر چند که ما با عقل ضعیف و تجربه کم خودمان خیلی احساس نگرانی می‌کردیم، با آن حرکت امام جرأت پیدا می‌کردیم و به دل حادثه می‌رفتیم و خدا هم کمک می‌کرد و مسائل حل می‌شد.
 
مطرح شدن نام من برای نخست‌‌وزیری
پس از انفجار دفتر نخست‌وزیری در هشتم شهریور ۱۳۶۰ تا انتخاب رئیس‌‏جمهور جدید و نخست‌وزیری میرحسین موسوی، در محافل یا جلسات سیاسی نام افراد متعددی برای تصدی نخست‌وزیری مطرح می‌شد. اسم من نیز در یکی از جلسات شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی مطرح شده بود. من آن زمان از این موضوع مطلع نشدم، اما به ‏تازگی آقای جواد منصوری که آن زمان از اعضای شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی ‏بود، نقل کرده‌‏اند چنین موضوعی آن زمان مطرح شده است.
 
انتخاب میرحسین موسوی به نخست‌‏وزیری
یکی از وقایع آن دوره که استاندار آذربایجان غربی بودم، انتخاب میرحسین موسوی به نخست‌وزیری بود. نام پنج نفر به‏ عنوان نخست‌‏وزیر پیشنهادی برای معرفی به مجلس ارائه شده بود یا مطرح بودند؛ مهندس محمد غرضی، دکتر علی‏‌اکبر ولایتی، سید علی‏‌اکبر پرورش، مهندس میرحسین موسوی و سیدمصطفی میرسلیم. یک بار در مجلس به‏ صورت غیرعلنی نام آقای دکتر ولایتی هم برای نخست‌وزیری مطرح شده بود، اما مجلس رأی تمایل به ایشان نداده بود. پس از آن حاج ‏احمدآقا بشدت دنبال این بود که آقای غرضی، نخست‌وزیر شود. من اقدامی تاریخی کردم و با استانداران خوزستان، ایلام، همدان، کرمانشاه و کردستان تماس گرفتم و دعوت کردم به ارومیه آمدند. با آنها یک جلسه هفت‏ هشت ‏ساعته در استانداری آذربایجان غربی داشتم. در این جلسه ما اعتقاد داشتیم که تعیین نخست‌وزیر برای ما، به‏ عنوان استاندارانی که در جنوب و غرب و شمال‌غرب با جنگ درگیر هستیم، خیلی مهم است. نخست‌وزیر اگر مفاهیم و ابعاد حمایتی جنگ، پشتیبانی جنگ، لجستیک جنگ و رسیدن به مردم و مسائل اداره این مناطق را نداند و وارد نباشد، کسانی که آسیب خواهند دید، مردم این مناطق هستند. یعنی از شمال‌غرب گرفته تا غرب و ایلام و خوزستان مردم آسیب می‌‏بینند و منطقه را تخلیه می‌کنند و بخشی از کشور از دست می‌رود و حادثه تاریخی که باعث جدا شدن افغانستان یا آذربایجان یا ترکمنستان و حتی تاجیکستان شده است، دوباره تکرار می‌شود. می‌خواستیم برای حفظ کشورمان یک اقدام انقلابی کنیم؛ لذا بدون اینکه به وزارت کشور یا جایی بگویم، استاندارها را دعوت کردم و آقایان استاندارها هم به لطف و اعتمادی که به من داشتند، همه تشریف آوردند. در آن جلسه مسائل مختلفی بحث و تجزیه‏ و تحلیل شد و به این نتیجه رسیدیم در این مقطع بهترین فرد مناسب برای نخست‌وزیری آقای میرحسین موسوی است. افراد دیگری را که نام‌شان مطرح بود، به دلایلی رد کردیم. جمع‌بندی‌مان این شد که آقای میرحسین موسوی بهترین گزینه است.
ما ماتریسی درست کردیم که اسامی پنج نفر مطرح برای گزینه نخست ‏وزیری در آن آمده بود. در ستون افقی هم حدود 23 سرفصل از خصوصیاتی که یک نخست ‏وزیر باید در آن مقطع دارا بود، نوشته بودیم. پس از بحث‏ و بررسی کارشناسی به آنها امتیاز می‌‏دادیم و در نهایت جمع امتیازات و نظرات را در جدولی آوردیم که آقای میرحسین موسوی بالاترین امتیاز را آوردند. بعد از آنجا من با حاج ‏احمد‏آقا تماس گرفتم و گفتم که من چنین کاری را انجام داده‌‏ام و همه آقایان استانداران هم اینجا هستند. اگر اجازه بدهید ما بیاییم تهران خدمت حضرت امام برسیم و نظرمان را بگوییم، البته نگفتم چه کسی را تعیین کرده‌‏ایم. حاج ‏احمدآقا گفتند باشد فردا بیایید. ما شب حرکت کردیم و ساعت ۱۱:۱۵ روز بعد به جماران رسیدیم و نماز را پشت سر حضرت امام خواندیم. بعد خدمت ایشان نشستیم و من گفتم که نمایندگی این آقایان را برعهده دارم و توضیح دادم که چنین کاری را انجام داده‌‏ایم، چنین بحث‏‌هایی کرده‌ایم و استدلال‌مان را گفتیم. دلیل جمع ‏شدن و جمع‌‏بندی‌مان را هم گفتیم. من عرض کردم برای صرفه ‏جویی در وقت اگر حضرت‏عالی صلاح بدانید، فقط دلایلی که آقای مهندس میرحسین موسوی می‌توانند موفق‌‏تر جبهه و کشور را حمایت کنند و موجب انسجام بیشتری در این وضعیت باشند، خدمت تان عرض می‌کنم. اگر حضرت‏عالی صلاح دیدید در انتخاب بین این پنج نفر نظر ما استانداران را هم در مجموعه ملاحظات دیگر لحاظ کنید. حضرت امام از نوع گزارشی که ما دادیم، نوع دلسوزی، نوع تجزیه ‏و تحلیل مان و مطالبی که گفته بودیم، خرسند شدند و پذیرفتند و فرمودند که این مطالب را به آقای هاشمی رفسنجانی و آقای خامنه‌‏ای منتقل کنید و به حاج ‏احمدآقا گفتند راه را باز کنید که سریع این موارد را به آقایان هاشمی و
خامنه‌‏ای برسانند. بیرون از اتاق حاج ‏احمدآقا من را به خانه ‏ای در انتهای کوچه جماران برد و گفت: «کاش قبلاً به من می‌گفتی چون من حضرت امام را قانع کرده بودم که آقای غرضی نخست‌وزیر بشود و قرار بود امروز یک نامه به آقای خامنه‌‏ای بدهیم.» من گفتم: قرارمان با استانداران این بود که فقط به حضرت امام بگوییم. ما رفتیم پیش آقای هاشمی رفسنجانی و مطالب را کامل توضیح دادیم. آقای هاشمی‏ رفسنجانی فرمودند که شما اول منزل آقای مهدوی کنی بروید و با ایشان هم صحبت کنید و بگویید انتخاب اول شما آقای مهدوی کنی است و اصرار هم بکنید، ایشان به دلایلی نمی‌پذیرد‏، بعد آقای میرحسین موسوی را مطرح کنید.
پس از جلسه با حضرت امام، استانداران به ‏دلیل مشغله کاری باید به استان‏‌های خود برمی‏ گشتند. از طرف دیگر چون بدون اجازه آمده بودند، وزارت کشور هم حساس شده بود که یکباره استانداران در محل خدمت خود نیستند؛ بنابراین به من، آقای تولایی و آقای رحمانی مسئولیت دادند که برویم و با آیت‌الله مهدوی کنی صحبت کنیم. ما شب حدود ساعت ۹:۱۵ به منزل آقای آیت‏‌الله مهدوی کنی رفتیم و موضوع را مطرح کردیم. گفتیم ما جلسه‌‏ای گذاشته‌ایم و جمع‏ بندی کرده‌ایم و به چنین نتیجه ‏ای رسیده ‏ایم. ابتدا خدمت حضرت امام رفتیم و با نظر ایشان با آقای هاشمی‏ رفسنجانی هم دیدار و موضوع را مطرح کردیم. ایشان گفتند که اول با شما صحبت کنیم. بعد از اینکه شام خوردیم، آقای مهدوی کنی فرمودند: موقعی که انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی پیش آمد و آقای خامنه‌‏ای را هم در مسجد ترور کردند و ایشان آسیب دیدند و در بیمارستان بودند، بحثی راجع به اینکه چه کسانی رئیس‏ جمهور و نخست‌وزیر باشند، مطرح شده بود. بعد از انفجار دفتر نخست‌وزیری، موقعی که قرار شد آقای خامنه‌‏ای برای ریاست‏ جمهوری کاندیدا شوند، حاج ‏احمدآقا از دفتر حضرت امام به من زنگ زدند و گفتند شما هم کاندیدا شوید. من اصلاً قصد نداشتم کاندیدا شوم؛ چون گفتند امام فرمود‏ه‌‏اند کاندیدا شوید، برای ریاست‏ جمهوری کاندیدا شدم. یک روز مانده به انتخابات، حاج ‏احمدآقا زنگ زدند و فرمودند که امام نظرشان این است که استعفا بدهید. من هم گفتم چشم و رفتم استعفا دادم. موقعی که نتیجه انتخابات را اعلام کردند، آرای آقای خامنه‌ای شانزده میلیون رأی و آرای آقای مهدوی کنی و رأی ‏های باطله مجموعاً ۲۳۵ هزار رأی اعلام شد. خب من خیلی آزرده شدم؛ من که نمی‌خواستم کاندیدا شوم. امام فرمودند و من هم پذیرفتم و بعد که گفتند استعفا بدهم، باز هم قبول کردم، اما اعلام نتایج به این شکل بود که بگویند آقای مهدوی کنی و رأی باطله ۲۳۵ هزار رأی بوده است که موجب ناراحتی من شد. موضوع دوم اینکه بعد از انفجار دفتر رئیس ‏جمهور و شهادت آقای رجایی و باهنر، سراغ من آمدند که شما نخست ‏وزیری موقت را بپذیرید. من گفتم در این وضعیت کشور که همه ‏چیز با حمله منافقین و خارجی‏‌ها در تلاطم است، خود ما اگر بپذیریم یک دولت موقت بگذاریم، می‌گویند این نظام رفتنی است. بهتر است شما هر که را می‌خواهید برای نخست ‏وزیری انتخاب کنید بروید از کسی که احتمال رئیس ‏جمهورشدنش بیشتر است، نظر بخواهید. اگر قبولش دارد، به‏ عنوان نخست ‏وزیر انتخاب کنید. مدت آن مهم نیست، ولی سرپرست یا موقت نگذارید. گفتند حرف درستی است. آقای هاشمی با آقای خامنه‌ای صحبت کردند؛ چون نظر این بود که آقای خامنه‌ای کاندیدا شوند و احتمال رئیس‌‏جمهورشدن ایشان نیز زیاد بود. وقتی به آقای خامنه‌‏ای گفته بودند که آقای مهدوی کنی هم چنین چیزی گفته‌‏اند، ظاهراً ایشان فرموده بودند که بله آقای مهدوی خوب هستند و حرف‌شان هم درست است و نخست‌وزیر باشند. بعد آمدند به من گفتند، شما نخست ‏وزیری را قبول کنید. من هم قبول کردم و سفت پای کار ایستاده‌‏ام. بعد از آنکه آقای خامنه‌‏ای رئیس‏ جمهور شدند، در روزنامه جمهوری اسلامی مقاله‌ای زدند و گفتند تمام نخست ‏وزیرهای بعد از انقلاب فاقد شرایط لازمی که من می‌خواهم بوده‌‏اند. در نتیجه از اول انقلاب، که آقای بازرگان نخست‌وزیر بوده است، تا امروز بعضی از آنها تعدادی و بعضی همه آن ده شرط لازم نخست‌وزیری را که من اعتقاد دارم، ندارند. من را هم در آنجا شامل آنها آورده بودند. آقای مهدوی کنی سپس توضیح دادند و گفتند در زمانی که شهید رجایی نخست ‏وزیر بود، من وزیر کشور بودم و همیشه پشت ‏سر آقای رجایی حرکت می‌کردم. پشت‏ سرش نماز می‌خواندم و حتی در ورود و خروج از یک اتاق یا یک بازدید همه‏ جا پشت‏ سر ایشان راه می‌رفتم. من به ولایت فقیه و به این نحوه حکومت اسلامی اعتقاد دارم. اگر من و آقای خامنه‌ای با هم کاندیدا می‌شدیم و رأی تقسیم می‌شد، مثلاً دوازده‏ میلیون رأی ایشان می‌آورد و چهار پنج ‏میلیون هم به من رأی می‌دادند، می‌گفتند مردم به روحانیت رأی دادند و این‏طور نبود که بگویند همه استعفا دادند فقط یک نفر ماند و مردم به یک نفر رأی دادند. این یک نکته، نکته دوم اینکه آقای خامنه‌ای گفتند هیچ ‏کدام از نخست‌وزیرهایی که تاکنون داشته‌‏ایم، شرایط کامل مورد نظر من را نداشتند و من را هم شامل کرده‌اند. نکته سوم اینکه برای من پیغام فرستاده‌‏اند که من می‌خواهم کسی را نخست‌وزیر بگذارم که بتوانم به او امر و نهی کنم و من نمی‌توانم به آقای مهدوی کنی امر و نهی کنم؛ لذا اقدام شما اقدام خوبی است و شما هم در این مجموعه‌ای که استدلال کرده‌‏اید، به نظر من آقای میرحسین موسوی انتخاب خوبی است، بروید با آقای خامنه‌‏ای صحبت کنید. ما فردای آن روز خدمت آقای خامنه‌‏ای رفتیم و بحث آقای میرحسین موسوی را مطرح کردیم و دوباره خدمت امام رفتیم و گزارش جلساتی را که با آقای هاشمی رفسنجانی، آقای مهدوی کنی و آقای خامنه‌‏ای داشتیم به حضرت امام گفتیم و خوشبختانه مجموعه قوا به این نتیجه رسیدند که آقای مهندس موسوی را به‏ عنوان نخست‌وزیر تعیین کنند و الحمدلله دولت شکل گرفت.

 

بــــرش

پیش‌نماز شدن عامل شهادت شهید رجایی!
بد نیست بگویم که همین آقای مسعود کشمیری که این کار را کرد، یک‌بار که به ریاست‌‏جمهوری رفته بودیم، موقع نماز دیدیم آقای رجایی به ایشان تعارف کرد و وادارش کرد پیش‌نماز بایستد و آقای رجایی و همه ما پشت‌سرش نماز خواندیم. یعنی اعتماد شهید رجایی به تیمی که با او کار می‌کرد، خیلی بالا بود. آقای رجایی به خسرو تهرانی، به وزرا، به مسئولان، به مهندس شکرالله حیدری، رئیس دفترش و همه مجموعه افرادی که آنجا بودند، از سر صدق و خلوص اعتماد زیادی داشت. کشمیری یکی از کسانی بود که هیچ ‏کس فکر نمی‌‏کرد چنین کاری را انجام بدهد و نمی‌‏دانستند این از کجا آمده، چه کسی او را آورده است و سوابقش چیست. گاهی دعوتنامه‏‌ها با اسم او و از طرف خسرو تهرانی برای استان می‌‏آمد و اطلاعاتی را می‌‏فرستادند که اطلاعات به‏ کلی سری و محرمانه شورای امنیت کشور بود. وقتی به استان برگشتیم، یادم هست سخنرانی مهمی‏ برای همکاران و دوستان کردم. در حین سخنرانی همه گریه می‌‏کردند و حتی خودم هم نمی‌‏توانستم جلوی اشک‌هایم را بگیرم.

 

بــــرش

پاکسازی در نیروهای مسلح
یکی از اقدامات من برای تأمین امنیت استان تغییراتی بود که در سپاه، کمیته، ارتش، ژاندارمری و شهربانی ایجاد کردم. در آن موقع شورای فرماندهی سپاه را آقایان حسین علایی، مهدی باکری، صادق محصولی و اگر اشتباه نکنم اکبر منفرد بر عهده داشتند. فرمانده کمیته را که عوض کردم الان اسمش یادم نیست، اما نیروی خوبی را به‏ جای او گذاشتم. قرارگاه شمال غرب را هم درست کرده بودم و پاکسازی را انجام دادیم. یکی از بزرگ‏ترین کارهایی که در استان انجام دادیم، این بود که با کمک سرهنگ نجف ‌دری، سرهنگ صیاد شیرازی، حسین علایی، مهدی باکری و نیروهایی که در دو مرحله از اصفهان آوردیم، اقدام به پاکسازی نیروهای نظامی و امنیتی استان کردیم. ما در یک مرحله هشتصد نفر و در مرحله بعد چهارصد نفر از نیروهای اصفهانی را جایگزین کرده و افراد مورد اعتماد را به کار گرفتیم و امنیت را برقرار کردیم. کار بدین شکل بود که کردها پشت نیروهای ما بودند؛ یعنی نیروهای سپاه، بسیج و بخشی از نیروهای انتظامی حضور داشتند و هوانیروز پشت‏ سرشان پشتیبانی می‌کرد و در کنار آن نیروهای کردی را که مسلح کرده یا اسلحه‌هایشان را مجاز تلقی کرده بودیم و به آنها حقوق می‌‏دادیم نیز به ما کمک می‌‏کردند.

جستجو
آرشیو تاریخی