صفحات
  • صفحه اول
  • رویداد
  • صنعت و تجارت
  • انرژی
  • راه و شهرسازی
  • بازار سرمایه
  • بازار
  • بین الملل
  • گفت و گو
  • تاریخ شفاهی
  • کشاورزی
  • کار و تعاون
  • صفحه آخر
شماره صد و هشت - ۰۳ آبان ۱۴۰۲
روزنامه ایران اقتصادی - شماره صد و هشت - ۰۳ آبان ۱۴۰۲ - صفحه ۱۲

ماجـرای حمله هــوایی عراق به سکوی نفتی

اصغر ابراهیمی‌اصل: عراق با حملاتی که با هواپیما انجام می‌‏داد و راکت‏‌هایی که شلیک می‌کرد، یکی از سکو‏ها به نام «سکوی نوروز» را زده و آن را منفجر کرده بود. نفت فوران کرده و مشتعل شده و دریا آغشته به نفت شده بود و آلودگی زیادی در دریا و محیط ‏زیست به وجود آمده بود

 

طی شماره‌های اخیر ایران اقتصادی، مباحث مختلفی از زبان اصغر ابراهیمی اصل، استاندار آذربایجان غربی در سال‌های ابتدایی دهه 60 منتشر شد. وی در قالب جلد نخست کتاب سال‌های بی‌حصار، درباره اوضاع آن روزهای کشور سخن گفته و در شماره قبل نیز درباره انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی و نحوه شهادت اعضای دولت در این حادثه، مباحث تازه‌ای را مطرح کرد. ابراهیمی اصل در این شماره به برخی اقدامات و مسائل پس از دوران شهید رجایی و تشکیل دولت جدید پرداخته است. وی همچنین درباره موضوع برکناری وزیر کشور دولت وقت و اطلاع حضرت امام از نحوه سخنرانی وی در مهاباد اظهاراتی را عنوان کرد.

 

برکناری نیک‏ روش از وزارت کشور
پس از آنکه دولت میرحسین موسوی تشکیل شد، دکتر سیدکمال‌الدین نیک‌روش به‏ عنوان وزیر کشور انتخاب شد. وی استاد دانشگاه پلی‏‌تکنیک بود. ایشان چهل روز بعد از انتخاب به این سمت همراه با آقای میرسلیم به آذربایجان غربی آمدند و در ارومیه جلسه‌‏ای با آنها داشتیم. در آن جلسه راجع به استان آذربایجان غربی به ایشان گزارشی دادیم و آنها را توجیه کردیم. سپس به مهاباد رفتیم که یک شهر بحرانی بود. در آن موقع تمام کردها مسلح بودند و خیلی از اسلحه‌‏های‌شان نیز مجاز بود. کارت سلاح خیلی‏‌های‌شان هنوز از همان کارت‏‌های سلاحی است که من در سال ۱۳۶۰ امضا کرده‌‏ام. قرار بود آقای نیک‏‌روش در مسجدی سخنرانی کند. کردها همه مسلح بودند و بیرون مسجد جمع شده بودند و تیراندازی هوایی می‌کردند. آقای نیک‌روش رنگ ‏و رویش را باخته بود و دست‏ و پایش می‌‏لرزید. موضوع سخنرانی‏‌اش را قومیت‏‌گرایی انتخاب کرده بود و اینکه اداره کشور باید به ‏صورت فدرال باشد و بحث‏‌های جامعه مدنی را که بعدها آقای خاتمی مطرح کرد، او سال ۱۳۶۰ داشت برای مهاباد مطرح می‌کرد که باید دولت به مردم اختیار بدهد و مردم خودشان منطقه را اداره کنند. دولت‏ باید حامی باشد و استان‏‌ها مثل یک کشور اداره شوند و مردم محلی باید در حکومت نقش داشته باشند. بحث‏‌های لیبرالی خیلی گسترده‌ای کرد که مورد علاقه مردم منطقه بود. نیم ساعت سخنرانی کرد و بعد از اینکه سخنرانی تمام شد، من نوار سخنرانی ایشان را که ضبط کرده بودند، از آقای کیوان‏ آرا، که رئیس صداوسیمای مهاباد بود، گرفتم. بعد به تهران رفتم و خدمت حضرت امام(ره) رسیدم و عرض کردم که ایشان آمده‌اند و به‏ عنوان وزیر کشور چنین صحبت‏‌هایی را در مهاباد و ارومیه داشته‌‏اند، این هم نوار صحبت‏‌های‌شان است. موقع سخنرانی هم به ‏شدت ترسیده بود و دست ‏و پایش می‌‏لرزید و من و آقای میرسلیم تریبون را نگه داشته بودیم که مردم متوجه نشوند. سپس گفتم: وزارت کشور اهمّ وزارتخانه‌هاست و اگر او با این روحیه و تفکر وزیر کشور باشد، کشور متلاشی می‌‏شود. او را باید عوضش کنیم. پیشنهاد می‌کنم که وزیر کشور روحانی باشد. حضرت امام(ره) نوار سخنرانی او در مهاباد را گوش کردند و سپس به حاج‏ احمدآقا فرمودند: هماهنگ کنید آقای ابراهیمی پیش آقایان خامنه‌‏ای، هاشمی و موسوی بروند و وزیر کشور را برکنار کنند و فرد مناسبی را برای وزارت کشور منصوب کنند.
من ابتدا نزد آقای هاشمی‏ رفتم و موضوع را گفتم، ایشان گفت ما حدود چهل روز است به ایشان رأی اعتماد داده‌‏ایم، شما اول با آقای نخست‌وزیر صحبت کنید و سعی کنید چند نفر را پیشنهاد بدهید. من نزد آقای میرحسین موسوی رفتم و با ایشان صحبت کردم. ایشان گفت: من خـودم هـم در این چهل ‏پنجاه ‏روزه مواردی را از او دیده‌ام، ولی الان زود است که او را برکنار کنـیم؛ چـون او را تـازه به ‏عنوان وزیـر کشـور منصـوب کرده‌ایم و مجلس هم رأی اعتماد داده است، تحلیـل‏‌های بعـد از برکنـاری زودهنگـام او خیلـی بـد خواهد بود. گفتم: حتی یک روز هم زودتر او را عوض کنیم، به نفع کشور و نظام است؛ چون هرچه بگذرد کار خـراب‏‌تر می‌شود. او انتصاب‏‌های جدید انجام می‌‏دهد و استانداران، فرمانداران و بخشـداران را انتخـاب می‌کند و بـا نگـاهی کـه دارد، مملکت از دست می‌‏رود. تفکرش تفکری است که اصلاً با بحث ولایت فقیه و حکومت اسلامی سازگاری ندارد، او لیبرال و تکنوکرات است. آقای موسوی گفت: پس شما برو با آقای خامنه‌ای هم صحبت کن. من بـا آقـای خامنه‌ای صحبت کردم و ایشان فرمودند که به آقای موسوی بگویید همه اسـتاندارها را به نخست ‏وزیری دعوت کنند. بعد جلسه‌‏ای بگذارید و از بین خودتان نفرات اول تا سـوم را بـه مـن پیشـنهاد بدهیـد. ما هم هماهنگ کردیم و تلکس زدند و همه استاندارها با دعوت آقای موسـوی بـه تهـران آمدنـد. جلسه سـاعت یازده صبح شروع شد. پس از طرح موضوع و رأی‌گیری، بیشترین رأی را به من و آقای طاهری، استاندار آذربایجان شرقی دادند. ما دوتا هر کدام هجده رأی آوردیم. نفر سوم آقای محمدنبی حبیبی بود که سیزده رأی کسـب کـرد و بعـد از ایشان آقای غفوری‏‌فرد یازده رأی آورد. بقیه هم هر کدام، دو سه رأی آوردند. بعد آقای طاهری مقـداری تعـارف کرد و از من خواست صحبت کنم. من گفتم صلاح نیست که از بین ما کسی وزیر کشور شود؛ بنابراین ما هیچ‏ کدام قبول نکردیم که به ‏عنوان کاندیدای وزارت کشور به نخست‌وزیر معرفی شویم. استدلال ما این بـود کـه وزیـر کشـور در این اوضاع باید یک روحانی باشد که بتواند با ائمه جمعه و روحانیون هماهنگ باشـد و بـا سـپاه و مـردم نیـز ارتبـاط خوبی برقرار کند. بعد از حجت‌‏الاسلام هاشمی‏ رفسنجانی و آیت‌الله مهدوی‌کنی صـلاح نیسـت یکـی از مـا وزیـر کشور شویم. ما نشان دادیم که نیک‌‏روش یک انتخاب ناموفق بـود. انتخابـات، امنیـت، آسـایش و خیلـی از مسـائل جامعه به وزارت کشور وابستگی دارد. استانداران گفتند حالا چه‏ کار کنیم؟ گفـتم بهتـرین کـار ایـن اسـت کـه فـرد واجد شرایطی را پیدا کنیم. هر کسی از هر استانی روحانی واجدالشرایطی برای وزارت کشـور می‌شناسـد، اسـم ببـرد و درباره اوصاف او صحبت کند تا بقیه هم آشنا شوند، سپس رأی‌گیری کنیم. اسامی زیادی از جمله آقایان جنتـی، ناطق نوری، حائری شیرازی، دری نجف‌‏آبادی و طاهری خرم‌‏آبـادی مطـرح شـد. سـپس رأی‌گیری کـردیم و آقای ناطق نوری بالاترین رأی را آورد. البته قرار شد که ابتدا با آقای مهدوی کنی صحبت کنیم تا ایشان وزارت کشور را بپذیرند. آن شب من، آقای تولایی، آقای رحمانی و فکر می‌کنم کی‌‏نژاد به خانه ایشان رفتیم. ساعت نُه شب بود. گفتند: شام خوردید؟ گفتیم: نه. برای‌مان شام گرفتند و بعد از شام با ایشان صحبت کردیم. هر چه خواهش و تمنا کردیم که وزارت کشور را قبول کند، نپذیرفت و استدلال‏‌هایی هم داشت که حالا اگر خواستید آنها را هم نوشته‌ام که چه نظرات تحلیلی خوبی داشتند. بعد دوباره آمدیم جلسه را ادامه دادیم و روز بعدش آقای ناطق نوری را انتخاب کردیم. قرار شد من به‏ همراه آقای حبیبی، آقای دکتر محمدی، تولایی و چند نفر دیگر با آقای ناطق صحبت کنیم. به مجلس رفتیم و موضوع را به آقای ناطق گفتیم. ایشان تشکر کرد و پذیرفت، منتها منوط به این کرد که آقای هاشمی هم بپذیرد. برای اینکه بعد از انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی، مجلس خیلی آسیب دیده بود و تعدادی از نمایندگان شهید شده بودند و ظاهراً نمایندگان با هم توافق کرده بودند که مسئولیتی را بجز همان نمایندگی نپذیرند و جایی نروند تا مجلس ترکیبش به هم نخورد.
بعدها زمانی که من به وزارت نفت رفتم و عضو هیأت‏ مدیره شرکت ملی نفت ایران و مدیرعامل فلات قاره شدم، آقای دکتر کی‏‌نژاد که آن زمان همدان بود، در دیداری که با آقای ناطق‌نوری داشت، در مورد استان آذربایجان غربی قبل از استانداری من صحبت کرده و گفته بود که وضعیت استان آذربایجان غربی چگونه بود و بعد از آمدن من چگونه شد و یک‏سری مسائل را به او گفته بود. آقای ناطق‌نوری به آقای کی‏‌نژاد گفته بود که حتماً او را برای ناهار بیاور، من باید حلالیت بطلبم. یک روز به وزارت کشور که آن زمان روبه‌روی پارک شهر در خیابان بهشت بود، برای ناهار رفتیم و ایشان گفت: «ماضی مامضی به ما اطلاعات غلط دادند، حالا بیا برو در یک استان دیگر.» گفتم: نه، من دیگر به وزارت نفت رفته‏‌ام و به وزارت کشور برنمی‌گردم. به ‏عنوان مأمور حاضرم مأمور وزارت کشور در نفت باشم، ولی الان شرکت فلات قاره را به عهده گرفته‌ام و جنگ دریایی شروع شده و سکوها را زده‌اند و الان در وضعیتی نیستم که آنجا را رها کنم و به وزارت کشور بیایم.
 
ورود به وزارت نفت و شرکت نفت فلات قاره
بعد از اینکه از وزارت کشور منفک شدم، با دستور آقای هاشمی‌رفسنجانی به وزارت نفت رفتم. من تحصیلاتم را در دانشکده نفت آبادان انجام داده و برای تکمیل آن به امریکا رفته بودم. اکنون پس از چند سالی که به‏ دلیل وضعیت انقلابی حاکم بر کشور و نیازی که برای اداره مناطق حساس کشور به نیروهای مورد اطمینان بود، به وعده‌گاهم بازگشته بودم تا به عهد خودم برای خدمت به کشور در زمینه نفت وفا کنم. در اولین جلسه‌ای که خدمت آقای غرضی رسیدم، علاوه ‏بر اینکه من را به‏ عنوان یکی از اعضای هیأت‏ مدیره شرکت ملی نفت ایران منصوب کرد، مدیرعاملی شرکت نفت فلات قاره را نیز به عهده من گذاشت. آن زمان پنج شرکت به نام‏‌های شرکت ایپاک، ایمینیکو، لاپکو، سیریپ و سوفیر‏ان وجود داشتند که شرکت‏‌های امریکایی، فرانسوی، انگلیسی، ایتالیایی و یک شرکت مشترک انگلیسی و ایرانی بودند. ما این شرکت‏‌ها را با هم ادغام کردیم و شرکت نفت فلات قاره‏ را شکل دادیم. شرکت‏‌های مذکور در زمان شروع جنگ و در ابتدای کار 70 هزار بشکه در روز تولید می‌کردند و با برنامه‌ریزی‏‌هایی که انجام ‏شد و تلاش‌هایی که پس از ادغام آنها و فعال ‏کردن شرکت نفت فلات قاره انجام دادیم، با صرف وقت بسیار زیاد و کار حرفه‌ای توانستیم تولید نفت را به 370 هزار بشکه در روز برسانیم؛ چون ما در زمان جنگ حدود 110 حلقه چاه را هم پکر گذاشته و بسته بودیم که در حملات هوایی عراق به سکوها، چاه‌ها منفجر و مشتعل نشوند. عراق با حملاتی که با هواپیما انجام می‌‏داد و راکت‏‌هایی که با هواپیما شلیک می‌کرد، یکی از سکو‏ها به نام «سکوی نوروز» را زده و آن را منفجر کرده بود. نفت فوران کرده و مشتعل شده و دریا آغشته به نفت شده بود و آلودگی زیادی در دریا و محیط ‏زیست به وجود آمده بود. این تهدید برای سایر سکوها هم وجود داشت. یعنی این سکو را به‏ عنوان پایلوت زدند که در واقع به ‏عنوان نقطه فشار برای زدن بقیه چاه‌های نفت باشد، منتها چون ما از قبل تدبیر کرده بودیم و تعداد زیادی از چاه‌ها را با پکرهای بتنی بسته بودیم، حملات بعدی که به چند سکو صورت گرفت، به آتش‌سوزی منجر نشد. تخریب در سکو ایجاد شد، ولی تلفات جانی ندادیم و سکویی هم منهدم نشد یا آتش‌سوزی فعالی اتفاق نیفتاد.
 
کنوانسیون کویت‏
برای برطرف‏ کردن آلودگی‏‌هایی که در دریا به وجود آمده بود، پیشنهادی که آن موقع داده بودیم، به دلایلی کلی بود، اما بعد دقیق‌تر شد. بعد هم دوسه تا کار مهم انجام شد؛ یکی اینکه راهکاری برای بستن چاه‏‌های نفت پیدا شد. آن موقع کنوانسیون کویت برگزار می‌شد و ما با معاون آقای نخست‌وزیر، که رئیس سازمان حفاظت محیط ‏زیست بود، به کویت‏ رفتیم. آقای دکتر العوضی، وزیر بهداشت کویت، مسئولیت برگزاری و هماهنگی کشورهای حوزه خلیج‌فارس را برعهده داشت. آلودگی به سواحل کویت، بحرین، ایران و جاهای مختلف رسیده و باعث مرگ پرنده‌ها و ماهی‌ها شده بود و مشکلات خیلی زیادی ایجاد کرده بود. از آنجا که ما در دید رادار و دید مستقیم عراقی‏‌ها بودیم، وقتی برای هرگونه کار اطفای حریق یا مثلاً کار فنی با کشتی به ‏سمت سکو می‌رفتیم که بتوانیم سکو یا چاه را ببندیم، حملات هوایی عراق شروع می‌شد و مجبور بودیم برگردیم؛ بنابراین ما باید راه‌حلی پیدا می‌کردیم که با غواصی و استفاده از لنج و قایق‏‌های فایبرگلاس و قایق‌های چوبی که رادار نتواند آنها را ردگیری کند یا هر تکنیک دیگری از زیر آب برویم و چاه را ببندیم. به ‏دلیل فوران خیلی زیاد نفت و گاز، امکان اینکه از روی آب بتوانیم چاه را خاموش کنیم، وجود نداشت. از شعاع حدود یک کیلومتری دما به ‏قدری زیاد بود که امکان نزدیک ‏شدن به سکو وجود نداشت. سرانجام طرح ابتکاری بسیار خوبی تهیه شد. با این روش ابتکاری، با غواصی از زیر آب مجموعه لوله‏‌های کیسینگ (casing) که عبور می‌کرد، به زمین ‏و لایه‌های نفتی می‌رسید. بالأخره از یک قسمت مناسبی توانستیم لوله را ببندیم و فوران چاه را کنترل کنیم. در اینجا عمده کار را بچه‏‌های پالایشگاه تهران و بخش پالایشگاه‌ها انجام دادند. ایده‌اش را هم آقای مهندس میرزاده داده بود. او یکی از بچه‌های بسیار خوشفکر و بااستعداد بود و همراه با برادرش طراحی نحوه اجرای این کار را با وسایل و امکانات خیلی اولیه انجام داد‏ند. متأسفانه از ایشان هیچ تقدیری نشد. دقیقاً با طرح ایشان چاه نوروز خاموش شد، ولی بهره‌برداری آن را آقای غرضی و تعدادی از بچه‌های پالایشگاه به نام خودشان در روزنامه‌ها و رسانه‌ها مصادره کردند.
در شرکت نفت فلات قاره، غیر از تولید در وضعیت جنگ و بحرانی، ما به واردات فرآورده از طریق جزیره سیری کمک‏ کردیم. در واقع سیستم صادرات را به سیستم واردات تبدیل کردیم. برای اجرای این کار بزرگ در مدت زمان کوتاه، برادر محمدرضا فرهادی نقش کلیدی داشت. در این راه یک شهید هم دادیم. ما از طریق سیری گازوئیل و بنزین را برای جنگ به خشکی می‌‏رساندیم و از خشکی با یک مسافت خیلی طولانی با اسکورت‏ کردن کشتی‌ها حمل می‌شد و با کمک نیروی دریایی از خارک به ‏سمت آبادان می‌آمد و در ماهشهر و آبادان بخشی از آن تخلیه می‌شد. تلفات زیادی هم آنجا در حوادث مختلف داده می‌‏شد. هماهنگی صادرات نفت از لاوان و سیری هم به عهده ما بود. ما زمانی که تمام نیروهای‌مان در فلات قاره را برای بازسازی سکوها، بازسازی چاه‌ها، افزایش تولید، برقراری سیستم‌های ایمنی و حفاظتی بالا که در حملات هوایی چاه‌ها منفجر نشود، گذاشته بودیم، مشغول تولید و صادرات و درعین‏ حال واردات فرآورده‌های نفتی نیز بودیم.
ما نزد آقای هاشمی‏‌رفسنجانی رفتیم، ولی ایشان گفتند بعـد از انفجـار دفتـر حـزب جمهـوری اسـلامی و شـهادت تعدادی از نمایندگان، به حضور آقای ناطق نـوری در مجلس شورای اسلامی نیـاز داریـم. یـک نفـر از بـین خودتان این مسئولیت را بپذیرد. من و آقای ناطق هم کمک‌تان می‌‏کنیم، ولی آقای ناطق نوری نباید از مجلس بـرود. ما خیلی خواهش و تمنا کردیم اما دیدیم فایده‌ای ندارد؛ بنابراین خدمت امـام(ره) رفتـیم و موضـوع را بـا ایشان درمیـان گذاشتیم. با آقای میرحسین موسوی و آیت‏‌الله خامنه‌‏ای هم صحبت کردیم. آقای خامنـه‌‏ای بـا وزیـر کشـور شـدن آقای ناطق نوری موافقت داشتند و آقای میرحسین موسوی می‌گفتند آقای هاشمی هم باید موافق باشند.
چون حضور من و استاندارهای دیگر در تهران مقداری طـولانی شـد و دیـدیم نتیجـه‌ای حاصل نمی‌شود، بـه شهرهای محل کارمان برگشتیم. تا به استانداری رسیدم، اول خواندن نامه‌هایی را که در کارتابل بود شروع کردم. آقای ناطق نوری زنـگ زد و گفت: آقای هاشمی با وزارت من مخالفت کرده اسـت، زود بـه تهـران بیـا و هـر کـاری لازم اسـت انجـام بـده. مـن بلافاصله به تهران آمدم و خدمت حضرت امام رفتم و مشروح کار را گزارش کردم. گفتم: به‏ هرحـال درسـت اسـت که مجلس مهم است ولی وزارت کشور خیلی مهم‌‏تر است، به‏ دلیل اینکه برگزاری انتخابات و ایجاد امنیت بـر عهـده وزارت کشور است و وزارت کشور اهم وزارتخانه‌هاست. اگر کسی به وزارت کشور بیاید که نیرو نداشته باشد یـا نتواند با ائمه جمعه، روحانیت و مردم ارتباط برقرار کند، کشور آسیب می‌بیند. ما خواهشـمان ایـن اسـت کـه چـون جمیع ما استانداران نظرمان روی آقای ناطق نوری است، دستور بدهید یا هماهنگ شود که ایشـان بیاینـد وزیـر کشور شوند. الحمدلله تلاش‌هایی که طی سه روز اقامت در تهران کردیم و بـه خـود آقـای نـاطق نـوری هـم مرتـب گزارش می‌دادیم به این منجر شد که حضرت امام فرمودند شما به محل کارتان بروید، حاج ‏احمـد آقـا موضـوع را پیگیری می‌کنند. با دستور حضرت امام(ره) و مذاکراتی که حاج ‏احمد آقا با آقای هاشمی انجام داد، آقای نـاطق نـوری به‌عنوان وزیر کشور معرفی شد و سپس از مجلس شورای اسلامی رأی اعتماد گرفت.
 
سخنرانی در اصفهان و برکناری از استانداری آذربایجان‌غربی
بعد از وزیر کشور شدن حجت‌‏الاسلام ناطق نوری، تقریباً یک ماه استاندار آذربایجان‌غربی ماندم. آقای ناطق نوری اواخر آذر ۱۳۶۰ وزیر کشور شد و من اواخر دی‏‌ماه برکنار شدم. جریان از این قرار بود که برای جذب نیروی انسانی مورد نیاز به اصفهان رفتم و قبل از نماز جمعه سخنرانی کردم. بعد از دومین ‌باری که رفتم، آیت‏‌الله طاهری، امام‏  جمعه اصفهان تماس گرفت و گفت که تاکنون حدود هفتصد، هشتصد نفر آمده و ثبت‌نام کرده‌‌اند و مایلند برای کمک به استان آذربایجان‌غربی بیایند. شما به اصفهان بیایید و قبل از نماز جمعه بازهم سخنرانی کنید و این نیروها را همراه خود ببرید. من هم به اصفهان رفتم و قبل از نماز جمعه حدود ۴۵ دقیقه سخنرانی خوبی کرده و از نیروهای بسیجی و داوطلب دعوت کردم به آذربایجان‌غربی بیایند. بعد از این وقایع چون متولد اصفهان و خمینی‌‏شهر هستم، آقایان میرسلیم و زارع در وزارت کشور به ‏همراه آقای زواره‌ای فکر کرده بودند من در خط آقای طاهری، امام ‏جمعه اصفهان هستم و نگران شده بودند که امور استان از دست‌شان خارج شود، چون با سخنرانی در نماز جمعه یک‌بار ۴۰۰ نفر و بار دوم ۸۰۰ نفر نیرو از اصفهان برده بودم. آنها اطلاع داشتند که من در انتخاب میرحسین موسوی، نخست‌وزیر و همچنین حجت‌‏الاسلام ناطق نوری، وزیر کشور نقش مهمی داشتم؛ بنابراین سناریویی علیه من تهیه کردند. آنها متن سخنرانی‌ام در نماز جمعه اصفهان را برای ارائه به آقای ناطق نوری پیاده یا خلاصه‌نویسی کرده بودند و به دیدار ایشان رفته و گفته بودند: آقا چه نشستی که استاندارت رفته قبل از نماز جمعه سخنرانی کرده و هفتصد، هشتصد نفر هم نیرو از آنجا بسیج و داوطلب شده‌اند تا از اصفهان به آذربایجان بروند. اینکه از بیرون استان دارد به آذربایجان نیرو می‌برد، خطر دارد. در آذربایجان، مردم از اقوام و مذاهب مختلف از جمله ترک، کرد، شیعه، سنی و آشوری هستند... تحلیلی این‏طوری به وزیر کشور داده بودند. آقای ناطق هم با من تماس گرفت و گفت شنیدم اصفهان بودی؟ گفتم: بله، این‏طوری بوده است و من رفتم سخنرانی کردم و حدود هشتصد نفر ثبت‌نام کردند و قرار است بیایند و می‌خواهم با آنها امنیت محور بوکان، سردشت، سائین‏‌دژ و تکاب را برقرار کنم. قرار است یک تعدادشان را در محور بوکان و مهاباد و یک تعدادشان را هم در مسیر اشنویه در مرز بگذارم، چون نیرو کم داریم. آقای ناطق نوری مطلبی نگفت و بعد از یک هفته آقای شیخ عطار را به‌عنوان جانشین من به آذربایجان‌غربی آورد و بعد از آن، استان خیلی به هم ریخت. روحانیون استان از جمله آقایان حسنی، قریشی، انزابی و بسیاری از همکاران و مقامات استانی از این مسأله ناراحت شدند. از همه خواستم کاری یا اقدامی نکنند، با این ‏حال به‌‏رغم درخواست من، پیگیری کردند و نامه‌‏ای نوشتند. همچنین نمایندگان روحانیت در استان بدون اینکه من در جریان باشم نزد امام(ره) رفته بودند و با آقای منتظری، قائم ‏مقام رهبری هم مطلب را مطرح کرده بودند که ایشان به آقای ناطق نوری بگوید من در استان آذربایجان‌غربی بمانم. آن نامه را هم برده بودند و به آقای ناطق داده بودند. آقای ناطق هم نامه را بوسیده بود و در جیبش گذاشته و گفته بود من خودم در وزارت کشور تصمیم می‌گیرم و بعد می‌‏روم توضیح هم می‌دهم. بحث این بود. این موضوع هم که پیش آقای منتظری رفته‌اند، علی‏القاعده باید به وزارت کشور یا نخست ‏وزیر می‌گفتند و ربطی نداشت به آقای منتظری بگویند. آقای منتظری هم خیلی از من حمایت کرده و گفته بود که مثلاً این استاندار موفقی در ایلام بوده است. نوشته بود به قراری که من اطلاع دارم و به من گزارش کرده‏‌اند (چون خودش که نمی‌دانست) و از اخبار و اطلاعات فهمیدم، ایشان در ایلام و آذربایجان موفق بوده و به مصلحت است که بماند.

 

بــــرش

چگونه از استانداری آذربایجان‌غربی برکنار شدم؟
بعد از وزیر کشور شدن حجت‌‏الاسلام ناطق نوری، تقریباً یک ماه استاندار آذربایجان‌غربی ماندم. آقای ناطق نوری اواخر آذر ۱۳۶۰ وزیر کشور شد و من اواخر دی‏‌ماه برکنار شدم. جریان از این قرار بود که برای جذب نیروی انسانی مورد نیاز به اصفهان رفتم و قبل از نماز جمعه سخنرانی کردم. بعد از دومین‌‏باری که رفتم، آیت‏‌الله طاهری، امام‏ جمعه اصفهان تماس گرفت و گفت که تاکنون حدود هفتصد، هشتصد نفر آمده و ثبت‌نام کرده‌اند و مایلند برای کمک به استان آذربایجان‌غربی بیایند. شما به اصفهان بیایید و قبل از نماز جمعه باز هم سخنرانی کنید و این نیروها را همراه خود ببرید. من هم به اصفهان رفتم و قبل از نماز جمعه حدود ۴۵ دقیقه سخنرانی خوبی کرده و از نیروهای بسیجی و داوطلب دعوت کردم به آذربایجان‌غربی بیایند. بعد از این وقایع چون متولد اصفهان و خمینی‌‏شهر هستم، آقایان میرسلیم و زارع در وزارت کشور به ‏همراه آقای زواره‌ای فکر کرده بودند من در خط آقای طاهری، امام ‏جمعه اصفهان هستم و نگران شده بودند که امور استان از دست‌شان خارج شود، چون با سخنرانی در نماز جمعه یک‌بار ۴۰۰ نفر و بار دوم ۸۰۰ نفر نیرو از اصفهان برده بودم. آنها اطلاع داشتند که من در انتخاب میرحسین موسوی، نخست‌وزیر و همچنین حجت‌‏الاسلام ناطق نوری، وزیر کشور نقش مهمی داشتم؛ بنابراین سناریویی علیه من تهیه کردند. آنها متن سخنرانی‏ام در نماز جمعه اصفهان را برای ارائه به آقای ناطق نوری پیاده یا خلاصه‌‏نویسی کرده بودند و به دیدار ایشان رفته و گفته بودند: آقا چه نشستی که استاندارت رفته قبل از نماز جمعه سخنرانی کرده و هفتصد، هشتصد نفر هم نیرو از آنجا بسیج و داوطلب شده‌اند تا از اصفهان به آذربایجان بروند. اینکه از بیرون استان دارد به آذربایجان نیرو می‌برد، خطر دارد.

 

بــــرش

انتخاب وزیر کشور جدید از نمایندگان مجلس
استانداران گفتند حالا چه‏ کار کنیم؟ گفـتم بهتـرین کـار ایـن اسـت کـه فـرد واجد شرایطی را پیدا کنیم. هر کسی از هر استانی روحانی واجدالشرایطی برای وزارت کشـور می‌شناسـد، اسـم ببـرد و دربارۀ اوصاف او صحبت کند تا بقیه هم آشنا شوند، سپس رأی‌گیری کنیم. اسامی زیادی از جمله آقایان جنتـی، ناطق نوری، حائری شیرازی، دری نجف‌‏آبادی و طاهری خرم‌‏آبـادی مطـرح شـد. سـپس رأی‌گیری کـردیم و آقای ناطق نوری بالاترین رأی را آورد. البته قرار شد که ابتدا با آقای مهدوی‌کنی صحبت کنیم تا ایشان وزارت کشور را بپذیرند. آن شب من، آقای تولایی، آقای رحمانی و فکر می‌کنم کی‌‏نژاد به خانه ایشان رفتیم. ساعت 9 شب بود. گفتند: شام خوردید؟ گفتیم: نه. برای‌مان شام گرفتند و بعد از شام با ایشان صحبت کردیم. هر چه خواهش و تمنا کردیم که وزارت کشور را قبول کند، نپذیرفت و استدلال‏‌هایی هم داشت که حالا اگر خواستید آنها را هم نوشته‌‏ام که چه نظرات تحلیلی خوبی داشتند. بعد دوباره آمدیم جلسه را ادامه دادیم و روز بعدش آقای ناطق نوری را انتخاب کردیم. قرار شد من به‏ همراه آقای حبیبی، آقای دکتر محمدی، تولایی و چند نفر دیگر با آقای ناطق صحبت کنیم. به مجلس رفتیم و موضوع را به آقای ناطق گفتیم. ایشان تشکر کرد و پذیرفت، منتها منوط به این کرد که آقای هاشمی هم بپذیرد. برای اینکه بعد از انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی، مجلس خیلی آسیب دیده بود و تعدادی از نمایندگان شهید شده بودند و ظاهراً نمایندگان با هم توافق کرده بودند که مسئولیتی را بجز همان نمایندگی نپذیرند و جایی نروند تا مجلس ترکیبش به هم نخورد.

 

بــــرش

معرفی ناطق نوری به‌عنوان وزیر کشور
چون حضور من و استاندارهای دیگر در تهران مقداری طـولانی شـد و دیـدیم نتیجـه‌‌ای حاصل نمی‌شود، بـه شهرهای محل کارمان برگشتیم. تا به استانداری رسیدم، اول خواندن نامه‌هایی را که در کارتابل بود شروع کردم. آقای ناطق نوری زنـگ زد و گفت: آقای هاشمی با وزارت من مخالفت کرده اسـت، زود بـه تهـران بیـا و هـر کـاری لازم اسـت انجـام بـده. مـن بلافاصله به تهران آمدم و خدمت حضرت امام(ره) رفتم و مشروح کار را گزارش کردم. گفتم: به‏ هرحـال درسـت اسـت که مجلس مهم است ولی وزارت کشور خیلی مهم‌تر است، به‏ دلیل اینکه برگزاری انتخابات و ایجاد امنیت بـر عهـده وزارت کشور است  و وزارت کشور اهم وزارتخانه‌‏هاست. اگر کسی به وزارت کشور بیاید که نیرو نداشته باشد یـا نتواند با ائمه جمعه، روحانیت و مردم ارتباط برقرار کند، کشور آسیب می‌بیند. ما خواهشـمان ایـن اسـت کـه چـون جمیع ما استانداران نظرمان روی آقای ناطق نوری است، دستور بدهید یا هماهنگ شود که ایشـان بیاینـد وزیـر کشور شوند. الحمدلله تلاش‌هایی که طی سه روز اقامت در تهران کردیم و بـه خـود آقـای نـاطق نـوری هـم مرتـب گزارش می‌دادیم به این منجر شد که حضرت امام(ره) فرمودند شما به محل کارتان بروید، حاج ‏احمـد آقـا موضـوع را پیگیری می‌کنند. با دستور حضرت امام و مذاکراتی که حاج ‏احمد آقا با آقای هاشمی انجام داد، آقای نـاطق نـوری به‌عنوان وزیر کشور معرفی شد و سپس از مجلس شورای اسلامی رأی اعتماد گرفت.

 

جستجو
آرشیو تاریخی