آقای شاکری مالک و مدیرعامل جرثقیل روشن آمده بود و به آقای یوسفیان رئیس دفتر من گفته بود: من ۲۸۰ میلیون تومان از مترو طلبکار هستم و امشب میمانم تا آقای مهندس ابراهیمی بیایند و تکلیف من را روشن کنند. یا من جرثقیلها را فردا میبرم یا امشب همین جا خودم را آتش میزنم. ما هم واقعاً پول نداشتیم. برای اینکه دستگاه حفار را نجات بدهیم، من با تعدادی از مهندسان کارگاه ژئوتکنیک و ژئوهیدرولوژی و نفرات فنی در قورخانه و در تونل بودم. جمعبندی این شد که باید با پمپاژ سریع و حجیم این سفره آبی را رد کنیم و دستگاه و تونل را نجات دهیم. لذا هم به پمپهای با آبکشی بالا نیاز داشتیم و هم لباس غواصی و تعدادی غواص و هم زودگیرهایی که در عرض چند دقیقه بتوانند عملیات تزریق تحکیمی را انجام دهند. من به دفتر رسیدم و آقای یوسفیان با من وارد اتاق شد و گفت: آقای شاکری الان چهار، پنج ساعته منتظر است که خدمت شما برسد و خیلی هم تحت فشار است. گفتم بگو داخل بیاید. وقتی آقای شاکری آمد، گفتم: اولاً خسته نباشید. جرثقیلهای روشن دست و بازوی مترو هستند و انصافاً خیلی هم خدمت کردهاند و انشاءالله تا پایان مترو توفیق خدمت داشته باشند. بعد گفتم: مدتی است بانکها پول ندادهاند و من حدود دو ماه است حقوق کارمندان و کارگران را ندادهام، ولی وقتی پول آمد زنگ میزنم بیایید و مبلغ خوبی بابت کارکرد جرثقیلها به شما میدهم. ثالثاً در قورخانه و تونل در حال احداث زیر خیابان سعدی، به یک رودخانه زیرزمینی خوردیم و الان پمپهای باقدرت و دبی بالا میخواهیم که آبها را پمپاژ کند و از طریق قنوات و جویهای خیابان آن را تخلیه کنیم، وگرنه ظرف دو ، سه روز دستگاه حفار را از دست میدهیم و آبروی همه ما میرود. پول هم نداریم.