تلاش زیمنس آلمان برای تعیین وزیر در ایران!
زیمنس در آن سالها تلاش بسیار گستردهای انجام داد که من را عوض کند. حتی لابی کردند که وزیر راه شوم. پیشنهاد وزارت دادند، اما نپذیرفتم. ماندم و کار را انجام دادم
بررسی و انتشار جزء به جزء کتاب سالهای بیحصار از مجموعه خاطرات اصغر ابراهیمیاصل به آنجا رسید که وی به عنوان مدیرعامل مترو تهران فعالیت میکرد. ابراهیمیاصل در این شماره توضیح داد که چگونه با مدیرعامل زیمنس آلمان دیدار و پیشنهاد رشوه 100 هزار دلاری دریافت و آن را رد کرد. همچنین تشریح کرد که چگونه این پیشنهاد آلمانیها به رئیسجمهور و مقام معظم رهبری منتقل و سپس در مذاکره با صدراعظم آلمان نیز مطرح شد.
درخواست ملاقات از شرکت زیمنس
یک روز از وزارت خارجه به من زنگ زدند که سفیر آلمان به همراه مدیرعامل اصلی زیمنس، آقای فون پیره میخواهد بیاید شما را ببیند. من ساعتی را تعیین کردم و آقایان آمدند. آنها سه نفر بودند: آقای فون پیره که مدیرعامل شرکت زیمنس با 230 هزار نفر پرسنل بود، سفیر آلمان و یک متخصص آلمانی دیگر، که نماینده منطقهای آنها بود. گفتند: ما آمدیم با آقای امراللهی، رئیس سازمان انرژی اتمی، جلسه داشتیم و حالا آمدهایم راجع به مترو با شما مذاکره کنیم؛ چون تحقیق کردیم که شما تصمیمگیر نهایی هستید. میخواهیم با شما به تفاهم برسیم. ما بهترین امتیاز را از نظر فنی داریم و نرخمان نیز خوب است. حاضریم 1.4 میلیارد مارک هم با پوشش بیمه هرمس به شما وام بدهیم.
آن زمان آقای عادلی رئیس بانک مرکزی بود، خیلی وضع خراب شده بود و بدهیهایمان را پرداخت نکرده و اعتبارمان را از دست داده بودیم. تعداد 63 کشور جمعاً 970 میلیون دلار از ما طلبکار بودند. پولهایشان را نداده بود و در یک قلم 800 میلیون دلار ال سی برای پتروشیمی رفته بود یعنی برای آقای نعمتزاده باز کرده بود و این کار وضعیت اعتبار و رتبه بیمه مملکت را به هم ریخته بود. من توضیح دادم که آقای فون پیره، شما محصولتان درجه یک است. زیمنس یک محصول عالی ولی گران است. ما وقتی پول نداریم بنز سوار شویم، پژو سوار میشویم، نداشته باشیم پیکان سوار میشویم، نداشته باشیم ژیان سوار میشویم، نداشته باشیم با موتور میرویم، نداشته باشیم با دوچرخه میرویم، ولی بالأخره نمیایستیم باید حرکت کنیم. ما ردیف ریالی و ارزی هم نداریم. من باید سنگ گرانیت را از کلاردشت استخراج و صادر کنم. نفت کوره باید ترانزیت کنیم، نفت کوره مازاد اصفهان را ببریم بفروشیم، قطران بفروشیم تا پول دربیاوریم و مترو بسازیم. ما نمیتوانیم بدون منابع، تجهیزات گرانقیمت و خوب شما را بخریم. شما امتیازتان بالاست ولی نرختان هم خیلی بالاست. یک ساعت و نیم صحبت کردیم و 530 میلیون دلار فقط روی واگنها تخفیف داد. یعنی از یک میلیارد و 500 و خردهای میلیون دلار، 530 میلیون دلارش را تخفیف داد. من گفتم: آخرین نرختان را بگویید یا میگویم آره یا میگویم نه. وقتی آخرین نرخ خود را گفت، به او گفتم: گران است و نمیخرم. گفت: چرا؟ دست کردم توی کشوی میزم و پروفورماهای سن پترزبورگ را جلویش گذاشتم که برای هر واگن 179 هزار دلار بود. میتی شی مسکو 305 هزار دلار، کرهایها حدود 600 هزار دلار و برزیل 650 هزار دلار بود. عددها را گذاشتم روی میز، گفت: میتوانم یک سیگار بکشم؟ گفتم: بله. یک سیگار برگ از سفیر گرفت و روشن کرد. گوشهایش قرمز شده بود. بعد گفت که آقای ابراهیمی من یک پیشنهاد نهایی برای شما دارم. گفتم: بفرمایید، پیشنهادتان چیست؟ گفت 100 میلیون دلار به هر حسابی بخواهی میریزم یا قبول کن یا استعفا بده و برو. گفتم: من میخواهم مترو بسازم نمیخواهم خودم را بفروشم که بخواهم سر قیمتش با شما چانه بزنم. شما صدمیلیون دلار را از قیمت کم کنید. گفت نه نمیتوانم برای اینکه ما در اروپا یک قانون نانوشتهای داریم که برای ایران، لیبی و سوریه یک قیمت زرد داریم. گفتم: یلوپرایس یعنی چه؟ گفت: از یک حدی ارزانتر، حق نداریم بفروشیم. گفتم: میخواهید بگویم حدش چقدر است. شما حداقل صد درصد گران میدهید؛ یعنی یک چیزی را که یک میلیون دلار باید به ما بدهید، حداقل قیمتی که برای ما گذاشتهاید دومیلیون دلار است. تازه تعدیل هم به آن اضافه میشود و این ظالمانه است. گفت: شما بگو ما این پول را به کدام حساب بریزیم؟ گفتم: به هیچ حسابی. از قیمت کم کن. گفت: نمیتوانم. اگر کم کنم در اروپا با شرکا دچار مشکل میشوم، ولی من میتوانم از سود خودم این را به هر حسابی که بگویی واریز کنم. بلند شدم و دم در دستم را روی سینهام گذاشتم و با آقای فون پیره که دستش را دراز کرده بود، دست ندادم. به او گفتم: من برایتان متأسفم. تا زمانی که من زنده باشم و در این کشور کار کنم به زیمنس کار نخواهم داد. از نظر من شما به دلیل اینکه معاملاتتان کثیف است، فکر میکنید آدمها را میشود خرید، خوش آمدید خیلی به او برخورد و دم در گفت: میتوانم یک سؤال کنم؟ گفتم: بله، گفت: میدانی من کی هستم؟ گفتم: مدیرعامل زیمنس. گفت: میدانی 230 هزار پرسنل دارم؟ گفتم: اگر دومیلیون نفر پرسنل هم داشته باشی فرق نمیکند. به من نشان دادی که سالم کار نمیکنی. گفت: میتوانم از تو یک سؤال دیگر کنم؟ گفتم: بله. گفت: چرا این پیشنهاد را نپذیرفتی؟ گفتم: به دلیل اینکه من آمدهام برای کشورم مترو بسازم. من از خانوادهام هفت نفر شهید دادهام و تا حالا در تشییع جنازه حدود هزار شهید شرکت کردهام و حاضر نیستم ارزشهایم را برای پول بفروشم. من برای پول کار نمیکنم، برای اعتقاداتم کار میکنم. آقای فون پیره از در که بیرون رفت، بلافاصله پیش آقای هاشمی رفسنجانی رفتم و موضوع را به او گفتم. بعد طبق فرمایش آقای هاشمی رفسنجانی بلافاصله رفتم پیش مقام معظم رهبری و مطلب را به ایشان گفتم. ایشان فرمودند مکتوب کن و مطلب را کامل و مستند به آقای دکتر ولایتی، که آن موقع وزیر امور خارجه بود، منتقل کنم. چون شرح ماجرا را به استحضار مقام معظم رهبری رساندم و ایشان فرمودند مکتوب کنم، من هفت صفحه نوشتم که جزو سندهای تاریخی کشور است. در این نامه اشاره کردم وقت آن رسیده است که اولاً کنترل کنیم و نگذاریم این فسادها اتفاق بیفتد. دوم بازار کشور را به سمت روسیه، هند و چین هدایت کنیم که بتوانیم جنسهایی را با کیفیت پایینتر ولی با قیمت خیلی ارزانتر، مثلاً یک پنجم و یک هفتم، بخریم. به عبارت دیگر با منابع کمتر قدرت خرید بیشتر پیدا کنیم و به سمتی برویم که توان ساخت داخل را افزایش بدهیم. این جنگ، جنگ ناجوانمردانهای است. نفت ما را به ثمن بخس میخرند و محصولات را خیلی گران به ما میفروشند. برای اینکه محصولاتشان را بفروشند یک درصدی رشوه و کمیسیون و دلالی به این و آن میدهند و مملکت را چپاول میکنند.
مسائل بسیار مهمی در این فرایند تا رسیدن به قرارداد وجود دارد که به آنها نیز اشاره خواهم کرد؛ ازجمله مقام معظم رهبری، آقای دکتر ولایتی را به آلمان فرستادند تا با صدراعظم آلمان گفتوگو کند و این موضوع را با آنها در میان بگذارد که ما سالهاست بخشی از نفت و مواد اولیه مورد نیاز آلمان را تأمین میکنیم و بیش از نیمقرن است که ماشینآلات و تجهیزات خودمان را غالباً از شرکتهای آلمانی تأمین میکنیم؛ آیا رواست که نفت ما را ارزان بخرند، ولی کالاها و خدمات را اینطور گران بفروشند؟
آقای دکتر ولایتی بعد از حدود سه هفته به آلمان رفته و در ملاقات خود موضوع را مطرح کرده بودند. قبل از رفتن به جلسهای، من حدود یکساعت و نیم اطلاعات دقیقی را به صورت مکتوب به ایشان داده و دقیقاً فرایند کار و مذاکرات با مدیرعامل شرکت زیمنس و شرکتهای دیگر آلمانی را توضیح دادم و به سؤالات ایشان هم پاسخ گفتم. بعد از بازگشت، ایشان مشروح مذاکرات را به مقام معظم رهبری و آقای هاشمیرفسنجانی، که رئیسجمهور بودند، گزارش دادند ولی در پیگیری اینجانب آقای دکتر ولایتی گفتند: صدراعظم آلمان بهدقت مطالب را گوش کرد و بعد گفت: شرکت زیمنس و شرکت آ.ب.ب (ABB) چندملیتی هستند و اصولاً در رقابتهای بینالمللی تا 7 درصد برای هزینههای بازاریابی یا پس زدن رقبا هزینه میکنند که جزو هزینههای قابلقبول آنهاست و در محاسبه مالیات نیز جزو هزینههای قابلقبول منظور میشود. در برخی از کشورها این شرکتها با ارقامی حدود پنجاه تا صد هزار دلار کارشان را جلو میبرند، حالا در این مورد مترو که میگویند مدیرعامل مترو پیشنهاد صدمیلیوندلاری را رد کرده، استثناست. در واقع ما بهطور قانونی نمیتوانیم به این شرکتها تکلیف کنیم که چگونه نرخ کارشان را تعیین کنند یا چگونه سودشان را هزینه کنند. آقای دکتر ولایتی هم بحثهایی را مطرح کرده بودند که به من نگفتند، ولی گفتند در مجموع مذاکرات خیلی خوب بود و اطمینان دارند که با مدیران عامل و افراد بانفوذ در این شرکتها حتماً صحبت خواهند کرد.
دست رد به وزارت
زیمنس در آن سالها تلاش بسیار گستردهای انجام داد که من را عوض کند. حتی لابی کردند که من وزیر راه شوم. پیشنهاد وزارت دادند اما من نپذیرفتم. ماندم و کار را انجام دادم و قراردادها را بهجای 3.2 میلیارد دلار به707 میلیون دلار رساندم که با بهرههای بانکی، هزینه فایناس، هزینههای حمل، بیمه و آموزش قطعه یدکی کلاً به 848 میلیون دلار تبدیل شد. بعد که ریزتر شدم، دیدم که در بعضی از اسناد مربوطه به کنترل مخابرات و سیگنالینگ، بعضی از سنسورها و قطعات الکترونیکی را تا 300 برابر لیست قیمتهای اروپا قیمت داده بودند نه یک برابر و دو برابر، بلکه تا 300 برابر گرانتر از قیمتهای فروش در اروپا.
شانزده ماه خانهنشینی و کمک به مترو
بعد از برکناری از مترو، من شانزده ماه در خانه ماندم و هیچ مسئولیتی را نپذیرفتم. هر روز تعدادی کارتابل را در یک ساک یا دو ساک مشکیرنگ به خانه میآوردند و من مطالعه میکردم و نظر خود را روی یک برگ کاغذ A4 مینوشتم و اگر پاسخی برای نامهها لازم بود، پیشنویس آن را با مداد تهیه میکردم و آقای یوسفیان یا آقای وکیلزاده، که راننده مدیرعامل بود، آنها را میبرد. محسن هاشمیرفسنجانی و بعضی از معاونان ذیربط با نظر هاشمی نامه را میخواندند و در صورت لزوم اصلاحاتی انجام میدادند و تایپ و امضا و ارسال میشد. بهتدریج این کارتابلها کم شد و تعدادی از جلسات در منزل ما با حضور برخی از معاونان و مجریان طرحها تشکیل میشد و من راهنماییهای لازم را ارائه میکردم. محسن به قولش و تعهدی که در حضور جناب آقای هاشمیرفسنجانی داده بود، عمل کرد و در عمل حدود 10 نفر را که از دوستانش بودند، به مترو آورد که دو نفرشان محافظ و یک نفر راننده و هفت نفر کارکنان شرکت نظم ایران بودند که رئیس آنها آقای جعفر ربیعی بود. البته شایع بود که محسن هم در این شرکت با آنها شریک است و عملاً بعد از محسن، جعفر ربیعی نفر دوم مترو شده بود. بعد از شانزده ماه، یک روز آقای محسن هاشمیرفسنجانی و آقای یوسفیان یک دستهگل و دو کیلو شیرینیتر از شیرینیفروشی نیشکر خریده و به منزل ما آمدند و پس از احوالپرسی، محسن گفت: من الان دیگه سوار خر شدهام و نمیخواهم به شما زحمت بدهم. شما مسئولیت دیگری قبول کنید. حکم مشاور عالی من را هم دارید، اگر مواردی پیش آمد، جلسه میگذاریم یا من ارجاع میدهم. من هم تشکر کردم و از فردای آن روز در سازمان گسترشونوسازی صنایع ایران بهعنوان مشاور مدیرعامل و چند روز بعد بهعنوان معاون مدیرعامل با حکم آقای مهندس اکبر ترکان که چندین بار در مدتی که در خانه بودم از من برای همکاری دعوت کرده بود، مشغول کار شدم.
درگیریهای شهرداری با مترو
مورد اول: برای احداث ایستگاه دوطبقه در میدان امام خمینی که محل تقاطع ایستگاه خط یک و خط دو مترو بود، خاکبرداری عظیمی انجام شد. در قسمت شمال شرق ترانشه در نبش خیابان باب همایون، انبوهی از کابلهای مخابرات از درون تعداد زیادی لولههای pvc به ساختمان مرکز مخابرات میرفت که امکان جابهجایی نداشت و باید نگهداری میشد. همچنین تعدادی کابل برق و یک لوله آب از خیابان فردوسی در پیادهروی خیابان باب همایون بهسمت جنوب و وزارت امور اقتصادی و دارایی میرفت. حدود سه ماه جلسات هماهنگی با شهرداری منطقه 12 و مخابرات و آب و برق داشتیم و در نهایت به این جمعبندی رسیدیم که یک پل فلزی بسازیم و روی این گوشه بگذاریم و از زیر لولههای pvc و کابلهای برق و مخابرات و لوله آب را به این پل ببندیم و سپس خاکبرداری را تکمیل و اول سازه را بسازیم. سپس این انبوه تأسیسات را روی سقف ایستگاه بگذاریم. همینطور هم اقدام کردیم. پل احداث شد و روی آن را آسفالت کردیم و بعد از زیر با کمک تعدادی مقنی و تکنسین تأسیسات زیرزمینی کل لولهها و کابلها و لوله آب را به زیر پل فلزی بستیم و قلابهای نگهدارنده را به زیر پل پیچ کرده و در چند نقطه هم جوش دادیم و خاکبرداری تا عمق 25 متری انجام شد. یک شب یک دستگاه پیکان خلاف قانون و مقررات برای مسافرگیری وارد پیادهرو و روی پل متوقف شد. این پل برای تردد عابر پیاده و نگهداری وزن لولهها و کابلها محاسبه شده بود و اصلاً برای تردد نبود. در واقع این پل در پیادهرو بود و احتمال عبور اتومبیل برای آن متصور نبود؛ لذا پس از اینکه چهار نفر مسافر گرفته بود، پل از روی محل نشیمنگاه خود که بهعلت رانش خاک به وجود آمده بود، رها شده و اتومبیل پیکان و پنج نفر سرنشین آن از ارتفاع 25 متری به کف ترانشه سقوط کردند و چهار نفر جان خود را از دست دادند. آقای کرباسچی، شهردار تهران، که قصد داشت مترو را زیرنظر شهرداری ببرد و با حسادت در موارد مختلف کارشکنی و جوسازی میکرد، به مطبوعات خط داد و روزنامه همشهری و سایر روزنامهها تیتر زدند که مترو قورخانه فروریخت. جوسازی وسیعی را آغاز کردند و مسئول واحد آتشنشانی که برای نجات افراد مصدوم به محل آمده بود، مصاحبه کرد و گفت، مترو قورخانه فروریخته و چهار نفر جان خود را از دست دادهاند. همان شب این موضوع در صداوسیما و روز بعد در مطبوعات داخلی و خارجی جزو اخبار اول بود. در حالیکه اصلاً هنوز در قورخانه حتی بتن کف ایستگاه هم ریخته نشده بود و این فقط تخلف یک راننده بود که روی پل نگهدارنده کابلهای تأسیساتی در پیادهرو توقف کرده بود. انصافاً نبایستی اینطور جوسازی میکردند. آقای یونسی دادستان تهران بود. روز بعد به محل حادثه آمد و موضوع را برای ایشان توضیح دادیم. آقای مهندس چشمهعلایی، مجری طرح بهعلت شوک حادثه قاطی کرده بود و روز آفتابی چتر روی سرش گرفته بود و در ترانشه ایستاده و گریه میکرد. من مسئولیت کامل را پذیرفتم و به دادگاه رفتم و با ارائه مدارک و مستندات اعلام کردم، شهرداری مقصر است و موانعی را که تعهد کرده بود در پیادهرو نصب کند تا فقط عابران پیاده بتوانند از روی این پل رد شوند، نساخته بود، ولی دیه افراد را علیالحساب پرداختم تا مراجع قضایی به موضوع رسیدگی کنند.
موضوع به کارشناسی ارجاع و دادگاه به نفع مترو رأی داد. شهرداری تهران به رأی اعتراض کرد و 18 ماه بعد شهرداری تهران محکوم شد؛ چون در صورتجلسه تقبل کرده بود که با نصب موانع فلزی به صورت میلهای یا ستونی مانع از حرکت موتور و اتومبیل از روی این پل شود. شهرداری بعد از محکومیت، مبلغ 18 میلیون تومان را به حساب مترو واریز کرد، ولی حتی یک کلمه در این باره در صداوسیما و روزنامهها منعکس نشد. مصاحبهای که مجری و روابط عمومی انجام دادند، نیز پخش نشد و این جوسازی به نام مترو مثل یک زخم در اذهان عمومی مردم تا راهاندازی مترو باقی ماند.
مورد دوم: در چهارراه کالج در دو طبقه در مساحتی حدود پنج هزار مترمربع یک فروشگاه تعاونی مصرف شبانهروزی برای رفاه کارکنان مترو درست کردیم که کارکنان و کارگران مترو هر ساعتی از شبانه روز بتوانند مایحتاج خود را خریداری کنند و دست خالی به خانه نروند، مخصوصاً کسانی که شیفت کاری آنها ساعت ده یا شش صبح تمام میشد. آن زمان شهرداری در حال تأسیس فروشگاه شهروند بود و به دستور آقای کرباسچی، یک شب تعدادی از کارگران فضای سبز و رفتگران با بیل و کلنگ و چوب و چماق حمله کرده و میخواستند این مجموعه را که در دو طبقه منهای 1 و منهای 2 در زیرزمین تأسیس شده بود و چند ماه هم از فعالیتش میگذشت، تعطیل کنند. آن شب درگیری سختی بین کارگران شهرداری و کارگران مترو که در ایستگاه کالج و تونلهای به سمت ایستگاه فردوسی بود صورت گرفت و چند نفر زخمی شدند. بعد من با آقای کرباسچی تماس گرفتم و گفتم: این چه کاری است که عوامل شهرداری انجام دادند؟ کرباسچی گفت: شما این فروشگاه شبانهروزی را تعطیل کنید؛ چون ما میخواهیم اولین فروشگاه شبانهروزی ایران را به نام شهروند راهاندازی کنیم. گفتم: این یک تعاونی برای حدود 10 هزار نفر کارگر و کارمند مترو است که چون شیفتهای کاری از ساعت شش صبح تا دو بعدازظهر و از دو تا ده و از ده تا شش صبح است، کارگران بتوانند مایحتاج خود را خریداری کنند و دست خالی به خانه نروند. کرباسچی گفت: از شش صبح تا ده شب باز باشد، ولی شبانهروزی نباشد. من گوش نکردم و به طور شبانهروزی ادامه دادیم. بعد هم بیش از 10 نفر از عوامل حراستی ورزیده را گذاشتم که اگر عوامل شهرداری آمدند، حسابی حالشان را جا بیاورند. آقای اسعدی و اشرفی هم با شهردار منطقه 12 و شهرداری ناحیه مذاکره کردند و تعدادی کارت به چند نفر از عوامل شهرداری دادند که آنها هم در صورت مراجعه به صورت شبانهروزی بتوانند نیازهای خود را خریداری کنند. تقریباً پنج ماه بعد هم فروشگاه شهروند در جنوب شرقی میدان آرژانتین و نزدیک پارکینگ بیهقی افتتاح شد. دلیل اینکه ما فروشگاه تعاونی مصرف را در چهارراه کالج راهاندازی کردیم به این دلیل بود که به علت وضعیت جنگی و با آیندهنگری، ما مرکز فرمان مترو را از روی زمین به زیر زمین بردیم و به جای اینکه خاکها را لایه لایه بکوبیم و حدود 21 متر را با خاک پر کنیم، در سه طبقه که هر طبقه 2500 مترمربع وسعت داشت با ستونهایی به قطر 1.5 متر فضایی ساختیم که در وضعیت عادی به عنوان فروشگاه و پارکینگ استفاده شود و بتوانیم یک ساختمان هشت طبقه هم روی آن بسازیم و با پر کردن کیسه شنی، در زمان جنگ یک سنگر مستحکم حتی برای مقابله با قویترین موشکها ایجاد کنیم که مرکز فرمان بدون آسیب پذیری حرکت قطارهای مترو را مدیریت کند.
نحوه تأمین مصالح (شن و ماسه و بالاست و سنگهای تزئینی)
ما در منطقه ملارد کرج اجازه برداشت مصالح شن و ماسه طبیعی از رودخانه کرج را از استانداری تهران و فرمانداری شهر کرج گرفته و با نصب چند سنگ شکن و ماسه شور، بیش از 6 میلیون تن شن و ماسه مرغوب تهیه و شبانه به تهران حمل میکردیم و در بچینگ پلانتهایی (Batching Plant) که در شمال، شرق، غرب، مرکز و جنوب و تعدادی از کارگاهها احداث کرده بودیم، ظرفیت تولید بیش از سه هزار مترمکعب بتن را در شبانهروز ایجاد کرده بودیم. با مجوزهای خاصی هم که از شورای ترافیک شهرداری و پلیس راهنمایی و رانندگی گرفته بودیم، تراک میکسرهای مترو در 24 ساعت اجازه تردد داشتند و عملیات بتنریزی در ایستگاهها، هواکشها، تونلها، کارخانجات تولید قطعات پیش ساخته بتنی و تیرهای بتنی تا 17 متری، سگمنت سازی، پارکینگها و ساختمانهای در حال احداث را امکانپذیر کردند. برای تولید تراورس یک کارخانه از شرکت دی وی داگ (Dewdag) آلمان خریداری و در کارگاه جوانمرد قصاب نصب و راهاندازی کردیم و برای اولین بار تراورسهای بتنی دی وی داگ را در کشور تولید کردیم که در قیاس با تراورسهای وسلو (Voslo) که توسط شرکت راه آهن و بخش خصوصی در کشور تولید میشد، مزایای فنی و اقتصادی بیشتری داشت. ما بالاست مورد نیاز برای مسیرهای تهران تا مهرشهر و گاراژ اتفاق در جنوب تهران تا بهشت زهرا را از معدنی که در سرخه حصار گرفته و با نصب سنگ شکن و ماشینآلات تجهیز کرده بودیم، تأمین کردیم. برای سنگ کف ایستگاهها از سنگهای گرانیتی که از معدن کلاردشت استخراج و در کارخانجات سنگبری بخش خصوصی برش و ساب میدادیم، استفاده میکردیم. تنوع رنگ و جنس را هم با معاوضه سنگهای گرانیتی تولیدی مترو در کلاردشت و تولیداتی که توسط بخش خصوصی در کشور انجام میشد، انجام میدادیم. برای پروژه مجتمع پژوهشگاهی امام خمینی در شهر قم هم شن و ماسه را از کرج به قم میبردیم و بتن با کیفیت بالا آنجا تولید میکردیم و هر 15 روز 3500 مترمربع سقف و ستون اجرا میکردیم.
بازدیدها از مترو
بازدیدها با هدف فرهنگسازی و نشان توان کشور در شرایط جنگ تحمیلی و تحریمها انجام میشد و در این باره بیش از 200هزار نفر از دانشجویان، دانشآموزان، استادان دانشگاهها، علما و طلاب علوم دینی، مسئولان دولتی، نمایندگان مردم در مجلس شورای اسلامی، سفرا، هنرمندان، فرماندهان ارتش و سپاه پاسداران، رؤسای جمهور و مقام معظم رهبری و نخبگان داخلی و خارجی (منظور نخبگان ایرانی مقیم خارج)، از تونلها، ایستگاهها و سازههای پناهگاهی زیرزمینی در حال احداث بازدید کردهاند. آنها نظرات خود را به صورت مکتوب یا در مصاحبههای پایان بازدیدها ثبت کردهاند که گنجینه ارزشمندی است و علی القاعده باید در آرشیو روابط عمومی مترو قابل دستیابی و بهرهبرداری پژوهشگران و دانشجویان قرار گیرد. به اسامی تعدادی از بازدیدکنندگان در ذیل اشاره میکنم:
بازدید مقام معظم رهبری در تاریخ ۱۱ دی ۱۳۷۵ (که به سخنرانی ایشان در بازدید و انعکاسهای رسانهای داخلی و خارجی مراجعه شود)، آقای هاشمی رفسنجانی (چندین بار)، آقای سیدمحمد خاتمی (2 بار)، آقای مهندس میرحسین موسوی (2 بار)، آیتالله علی مشکینی (یک بار)، آیتالله موسوی اردبیلی (یک بار)، آیتالله محمد یزدی (یک بار)، حاج اسماعیل دولابی (یک بار)، مهندس مهدی بازرگان (یک بار)، دکتر حامی (یک بار)، معاون نخست وزیر چین و وزیر آموزش و پرورش چین، وزیر مسکن مالزی، آقای اردوغان، سفرای مقیم تهران، هنرمندان، کارگردانها و نویسندههای صدا و سیما و سینما (دو بار)، 250 نفر از استادان و نخبگان ایرانی مقیم امریکا و کانادا، هیأتی عالی رتبه شامل چند وزیر و نماینده پارلمان از آلمان، استادان دانشگاهها و دانشجویان، گروههای دانشآموزان دبیرستانی، خبرگان، مردم (کسانی که در اطراف ایستگاهها و هواکشها و کارگاههای مترو زندگی میکردند یا کسب و کار داشتند)، فرماندهان ارتش، فرماندهان سپاه پاسداران، خبرنگاران، روحانیون و وعاظی که قبل از دهه اول محرم عازم شهرها و روستاها بودند، استانداران و تعدادی از فرمانداران و شهرداران کشور، مدیران عامل و اعضای هیأت مدیره بانکها، نمایندگان مجلس شورای اسلامی و استادان حوزههای علمیه.
بــــرش
مذاکره با زیمنس برای مترو
گفتم: آخرین نرخ تان را بگویید یا میگویم آره یا میگویم نه. وقتی آخرین نرخ خود را گفت، به او گفتم: گران است و نمیخرم. گفت: چرا؟ دست کردم توی کشوی میزم و پروفورماهای سن پترزبورگ را جلویش گذاشتم که برای هر واگن 179 هزار دلار بود. میتی شی مسکو 305 هزار دلار، کرهایها حدود 600 هزار دلار و برزیل 650 هزار دلار بود. عددها را گذاشتم روی میز، گفت: میتوانم یک سیگار بکشم؟ گفتم: بله. یک سیگار برگ از سفیر گرفت و روشن کرد. گوشهایش قرمز شده بود. بعد گفت که آقای ابراهیمی یک پیشنهاد نهایی برای شما دارم. گفتم: بفرمایید، پیشنهادتان چیست؟ گفت 100 میلیون دلار به هر حسابی بخواهی میریزم یا قبول کن یا استعفا بده و برو. گفتم: میخواهم مترو بسازم نمیخواهم خودم را بفروشم که بخواهم سر قیمتش با شما چانه بزنم. شما صدمیلیون دلار را از قیمت کم کنید. گفت نه نمیتوانم برای اینکه ما در اروپا یک قانون نانوشتهای داریم که برای ایران ، لیبی و سوریه یک قیمت زرد داریم. گفتم: یلوپرایس یعنی چه؟ گفت: از یک حدی ارزان تر، حق نداریم بفروشیم.
بــــرش
گزارش پیشنهاد رشوه زیمنس به مقامات
آقای فون پیره از در که بیرون رفت، بلافاصله پیش آقای هاشمی رفسنجانی رفتم و موضوع را به او گفتم. بعد طبق فرمایش آقای هاشمی رفسجانی بلافاصله رفتم پیش مقام معظم رهبری و مطلب را به ایشان گفتم. ایشان فرمودند مکتوب کن و مطلب را کامل و مستند به آقای دکتر ولایتی، که آن موقع وزیر امور خارجه بود، منتقل کنم. چون شرح ماجرا را به استحضار مقام معظم رهبری رساندم و ایشان فرمودند مکتوب کنم، هفت صفحه نوشتم که جزو سندهای تاریخی کشور است. در این نامه اشاره کردم وقت آن رسیده است که اولاً کنترل کنیم و نگذاریم این فسادها اتفاق بیفتد. دوم بازار کشور را به سمت روسیه، هند و چین هدایت کنیم که بتوانیم جنسهایی را با کیفیت پایینتر ولی با قیمت خیلی ارزانتر، مثلاً یک پنجم و یک هفتم، بخریم. به عبارت دیگر با منابع کمتر قدرت خرید بیشتر پیدا کنیم و به سمتی برویم که توان ساخت داخل را افزایش بدهیم. این جنگ، جنگ ناجوانمردانهای است. نفت ما را به ثمن بخس میخرند و محصولات را خیلی گران به ما میفروشند. برای اینکه محصولاتشان را بفروشند یک درصدی رشوه و کمیسیون و دلالی به این و آن میدهند و مملکت را چپاول میکنند.