صفحات
  • صفحه اول
  • رویداد
  • گفت و گو
  • کلان
  • انرژی
  • راه و شهرسازی
  • بازار سرمایه
  • بازار
  • بین الملل
  • صنعت و تجارت
  • تاریخ شفاهی
  • کشاورزی
  • کار و تعاون
  • صفحه آخر
شماره صد و بیست و سه - ۲۱ آبان ۱۴۰۲
روزنامه ایران اقتصادی - شماره صد و بیست و سه - ۲۱ آبان ۱۴۰۲ - صفحه ۱۲

مرحوم رفسنجانی چگونه پسرش را رئیس مترو کرد

مثلثی بین عبدالله نوری وزیر کشور، کرباسچی شهردار و نوربخش رئیس بانک مرکزی تشکیل شده بود که در نهایت باعث شد من (اصغر ابراهیمی اصل) نزد آقای هاشمی رفسنجانی بروم و درخواست کنم محسن هاشمی به جای من مدیرعامل مترو تهران شود

اصغرابراهیمی اصل در کتاب «سال‌های بی‌حصار» نقل کرده که چگونه دوران مدرسه و دانشگاه را سپری کرد و برای ادامه تحصیل راهی امریکا شد. سپس به دوران انقلاب و حوادث آن سال‌ها، وقوع جنگ و فرمانداری اهواز تا استانداری ایلام و آذربایجان غربی پرداخت و مشکلات و مسائل آن سال‌ها را بیان کرد. در شماره‌های اخیر، ابراهیمی اصل به دوره مدیر عاملی 11 ساله خود بر مترو تهران اشاره کرد و بیان داشت که ساخت مترو تهران چگونه آغاز شد و تأمین ملزومات و تجهیزات خارجی به چه نحو انجام می‌شد. در این شماره، وی درباره فشارها برای برکناری خود و سپس انتصاب محسن هاشمی رفسنجانی به‌عنوان مدیرعامل جدید مترو تهران سخن گفته است.

برکناری از مترو
زمانی که فیلم سخنرانی من در مهدیه تهران در حمایت از حجت‌الاسلام ناطق نوری به دست ستاد انتخاباتی آقای خاتمی رسیده بود، آقای عبدالله نوری گفته بودند آقای ابراهیمی را باید از مدیرعاملی مترو تهران برکنار کنیم. مرحوم آقای نوربخش، آقای کرباسچی و آقای عبدالله نوری سه ماه تلاش کردند تا توانستند مجموعه تصمیم‌‏گیری کشور را به نقطه‌ای برسانند که من برکنار شوم.
در این فاصله آقای حجت‌الاسلام عبدالله نوری استانداران را عوض کرد و شروع به انتصاب فرمانداران جدید کرد. وی به ‏اتفاق آقای دکتر نوربخش و آقای کرباسچی نزد آقای هاشمی رفسنجانی رفته و در جهت جلب رضایت ایشان برای برکناری من برآمده بودند و در عرض سه ماه چندین بار به آقای هاشمی رفسنجانی گفته بودند: آقای ابراهیمی به آقای ناطق نوری رأی داده و چند هزار نفر از کارگران مترو را در مهدیه تهران جمع کرده و گفته به آقای ناطق نوری رأی بدهید و حالا که بیش از بیست‏ میلیون نفر به آقای خاتمی رأی داده‌اند، این معنی ندارد که ایشان مدیرعامل مترو باشند و زیر نظر مجمع عمومی‏ که من رئیس آن هستم و آقای دکتر نوربخش و کرباسچی عضو آن هستند، ایشان به‌عنوان مدیرعامل مترو کار کنند. آقای هاشمی رفسنجانی در این چند بار از عملکرد من که بدون ارز و ریال دولت و شهرداری کار را جلو برده‌ام و مترو را احداث کرده‌ام و اینکه واگن‏‌ها و تجهیزات حمل شده و در گمرک است و باید بزودی خط تهران ـ کرج و قسمتی از خط یک راه‌‏اندازی شود، برکناری من را به مصلحت ندانسته و به آقای نوری گفتند: تغییر مدیریت در این مقطع زمانی به ضرر مترو است و من صلاح نمی‌دانم.
بنابراین آقایان چون ناامید شده بودند، شروع به اقدامات ایذایی کردند که آقای دکتر نوربخش جلوی پرداخت اقساط مشارکت مدنی با بانک‏‌ها را گرفت. آقای کرباسیان، مدیرعامل سازمان تأمین اجتماعی با دادن تعدادی سکه به عوامل ذی‏ربط خودش و تعدادی از افراد نیروی انتظامی، به 35 کارگاه مترو رفته و گاوصندوق‏‌های کارگاه را باز کرده و برای وصول حق بیمه‏‌هایی که دو تا سه ماه به تعویق افتاده بود، موجودی صندوق‏‌ها را تخلیه کرده بودند. از طرفی به ‏علت عدم پرداخت قبض‏‌های آب و برق و گاز و مخابرات، شروع به قطع آب، برق و گاز ساختمان‏‌ها و کارگاه‏‌ها  کردند. یک شب بعد از نماز مغرب آقای یوسفیان، رئیس دفترم گفت: همسر یکی از کارگران قورخانه با گریه و زاری می‌خواهد با شما صحبت کند. گفتم: وصل کن. این خانم با لهجه آذربایجانی گفت: حاج ‏آقا ابراهیمی خودتان هستید؟ من به ترکی جواب دادم: بله، خودم هستم، بفرمایید مشکل‌تان چیست؟ این خانم سؤال کرد: آیا درست است که مدت سه ماه حقوق کارگران را نپرداختید؟ گفتم: بله با تغییراتی که در بانک‌ها ایجاد شده سه ماه است بانک‌ها سهم مشارکت خودشان را نپرداختند، ولی ان‌‏شاءالله هفته آینده پول می‌دهند و حقوق‌ها را می‌‌دهیم. این خانم گفت: حاج ‏آقا من خجالت می‌کشم بگویم ولی ناچارم. من پنج تا بچه دارم. دختر بزرگم هفده ‏ساله است و خیلی خوب درس می‌خواند. صاحب‏خانه ما آدم بدی است و گفته اگر تا آخر هفته کرایه سه‏ ماهه عقب‏‌افتاده را ندهید باید خانه را تخلیه کنید و یک پیشنهاد غیراخلاقی هم برای ماندن‌مان داد. حال من دگرگون و منقلب شد. به این خانم گفتم: آدرس منزل را به آقای یوسفیان رئیس دفتر من بدهید تا من پول بفرستم که اجاره سه ‏ماهه را بپردازید و به آقای یوسفیان گفتم: اسم دقیق شوهرش و نشانی را بگیر و به‏ همراه شوهر ایشان بروید و کرایه عقب‌‏افتاده را بپردازید و با استفاده از وانت‏‌های مترو ایشان را در نزدیک‌‏ترین واحد مسکونی استملاکی مترو، که فعلاً قرار نیست تخریب شود، اسکان بدهید. بعد بدون وقت قبلی به دفتر آقای هاشمی رفسنجانی رفتم و گفتم: حاج ‏آقا با تکلیف حضرت امام من کار را شروع کردم و شما در جریان آخرین وضعیت هستید. روز ۱۱ مرداد ۱۳۷۶ قرار بود مسیر تهران ـ کرج را افتتاح کنید که حافظ اسد آمد و برنامه ما به هم خورد. با این اتفاقی که امروز افتاده و با توجه به برنامه‏‌های هماهنگ آقای عبدالله نوری، نوربخش و کرباسچی که با شما مشکل دارند، چون زورشان به شما نمی‌‏رسد، به مترو فشار آورده و همه راه‌ها را به این صورت‏‌هایی که توضیح دادم بسته‌اند، پس بهتر است من کنار بروم. آنها با محسن آقا صحبت کرده‏‌اند و قصد دارند محسن به‏ جای من بیاید. آقای هاشمی رفسنجانی فرمودند: با من هم در طول سه ماه گذشته چند بار صحبت کرده‌اند، ولی من تعویض مدیریت را در این مقطع حساس از کار اصلاً به صلاح نمی‌‏دانم. من عرض کردم: حاج‏ آقا من به خانه می‌روم تا تمام همه کارها را بیاورند می‌بینم و پاسخ ‏ها را با مداد می‌نویسم یا نامه‏‌ها را با امضای محسن آقا تهیه می‌کنم و تا زمانی که محسن آقا سوار کار شوند، من اصلاً بیرون نمی‌‏آیم.
اشک چشمان آقای هاشمی رفسنجانی را پر کرد. من گفتم: این کار برای اینکه مترو لطمه نخورد، بهترین کار است به شرط اینکه محسن بازی نخورد و سیستم را به هم نریزد تا یک خط راه بیفتد. آقای هاشمی فرمودند: بهتر است محسن هم بیاید ببینیم نظر او چیست. تلفن زدند محسن آقا آمد. آقای هاشمی فرمودند: آقای ابراهیمی پیشنهاد دارند تو به ‏جای ایشان مدیرعامل مترو شوی تا بانک‌ها به بهانه اینکه آقای ابراهیمی به آقای ناطق نوری رأی داده و از پرداخت سهم‌‏الشرکه خودداری کرده‌‏اند، پول بدهند و کار حداقل یک خط به بهره‌برداری برسد. نظر تو چیست؟ محسن آقا گفت: راستش من دوست دارم مدیرعامل مترو باشم؛ چون مترو یکی از بزرگ‏ترین پروژه‏‌های کشور است و در این چند سال هم که عضو هیأت‏ مدیره بودم با مسائل و اولویت‏‌ها و کارهایش کاملاً آشنا هستم. آقای هاشمی فرمودند: من این تغییر مدیریت را به مصلحت نمی‌دانم و به آقای عبدالله نوری و نوربخش و کرباسچی هم که با هم آمده بودند گفتم به مصلحت نیست، ولی حالا خود آقای ابراهیمی پیشنهاد دارند و می‌گویند اگر سازمان‏دهی و نیروها را به هم نزنید تا هروقت لازم باشد در خانه می‌مانند و مشورت می‌دهند و کارهایی را که ارجاع دهید به اسم شما تهیه می‌کنند طوری‏ که فقط خود شما و رابطی که تعیین می‌کنید بدانید تا زمانی که شما کاملاً مسلط شوید و نیاز نداشته باشید. محسن آقا قبول کرد و جلسه تمام شد. فردا بعدازظهر آقای عبدالله نوری به ساختمان دانشکده مترو آمدند و در جلسه‌ای با حضور مدیران و معاونان و مجریان طرح یک جلد کلام‌الله مجید به من دادند و آقای مهندس محسن هاشمی رفسنجانی را به ‏عنوان رئیس هیأت‏ مدیره و مدیرعامل جدید مترو معرفی کردند. در آنجا گفتم: من بیش از یازده سال در مترو خدمت کرده‌‏ام و امروز که می‌روم می‌خواهم ظرف مدت یازده دقیقه یک گزارش عملکرد به مجموعه خانواده مترو ارائه دهم. مطالب خوبی را در عرض یازده دقیقه گفتم که فیلم و نوار ضبط ‏شده آن موجود است.
آقای مسعود کرباسیان، که در سازمان تأمین اجتماعی بود، زمانی‏ که در افتتاحیه فاز یک مترو بودیم در جلسه‌ای که آقایان نعمت ‏زاده، میرمعزی، منوچهری، صالحی‏‌پور و تعدادی از دوستان دیگر هم آنجا حضور داشتند گفت: آقا من می‌خواهم به یک گناه اعترافی بکنم. گفتیم: اعتراف کن. گفت: اینجا حاکم شرع نیست؟ گفتیم: نه، حاکم شرع نیست. ایشان گفت: سال ۱۳۷۶ که شما مدیرعامل مترو بودید، به من گفتند و من هم بچه‏‌ها را صدا‏کردم و گفتم این هشت تا سکه برای شما، هر کاری دلتان می‌خواهد بکنید. حساب‌های آقای ابراهیمی را مصادره کنید و بابت بدهی تأمین اجتماعی پول‏‌هایشان را تخلیه کنید و آنها هم می‌‏رفتند این پول‏‌ها را به بانکی‏‌ها می‌دادند. به‏ محض اینکه پول توی حساب‌تان می‌آمد اینها مثل قرقی می‌رفتند چک‌ها را وصول می‌کردند و صندوق‌‏های کارگاه‏‌ها را نیز تخلیه کردند و من این گناه را در حق شما کرده‌‏ام. گفتم: آقا ما همه را حلال کردیم شما هم حلال، ولی واقعاً این‌طوری بود که سه ماه ما 10 ‏میلیارد تومان نسیه کار کرده بودیم. من دقیقاً یادم هست عددهایی که در ذهنم مانده مثلاً ما به قصابی 30 میلیون تومان بدهکار بودیم، 1.5 میلیون تومان ماست نسیه آورده بودیم. برنج نسیه، سوخت نسیه و هشت‏ هزار نفر سه شیفت کار می‌کردند، در حالی‏ که سه ماه حقوق نگرفته بودند و حرف نمی‌زدند. این استخاره که خوب آمد، اتفاقاً یکی از الطاف خداوند می‌دانم. یکی از دلایلش که این هشت ‏هزار نفر همه در ذهن خودشان (چون در مهدیه زمان سخنرانی من بودند) می‌دانستند که این بدرفتاری نسبت به من ناشی از حمایتم از آقای ناطق نوری است؛ بنابراین صبورانه تحمل کردند، اما من خودم یک شب وقتی خانم یکی از کارگران زنگ زد و از آقای یوسفیان، رئیس دفتر، سؤال کرد که از آقای مهندس ابراهیمی بپرس واقعاً شما سه ماه است حقوق ندادید یا شوهر من معتاد شده یا پول را برای جای دیگر خرج می‌کند. من احساس کردم خانواده‏‌ها تحت‏ فشار هستند و گرفتار شده‌اند‏؛ لذا خودم پیش قدم شدم و خدمت آقای هاشمی رفتم و گفتم: اینها با شما مسأله دارند و چون زورشان به شما نمی‌‏رسد به من فشار می‌‏آورند و با من مسأله دارند. من کنار بروم و محسن آقا بیاید و من به ‏این‏ ترتیب از مترو بیرون آمدم. حالا بعد از رفتن من تغییرات زیادی شد، تفکری که من فکر می‌کردم اصل انسان‏‌ها هستند و الان هم همین‌طور فکر می‌کنم و ما باید به فکر کارکنان‌مان باشیم. طرح درمان آزاد، فروشگاه شبانه‏‌روزی، خانه ‏سازی برای آنها، احترام به آنها، کمک به آنها و ارتباطات انسانی تقریباً عوض شد و تبدیل به این شد که کار را به مشاور و پیمانکار بدهند و نیروهای اضافی را ترخیص کنند. شما اگر به مترو مراجعه کنید و تحقیق کنید پنج، ‏شش نفر بین سال‌های ۱۳۷۶ تا ۱۳۷۸ در زمان مدیریت محسن هاشمی خودکشی کردند. یک نفر در اداره خودش را حلق‏ آویز کرد، یک نفر خودسوزی کرد به‏ علت اینکه بیکار شده بود و کار پیدا نمی‌کرد. در واقع تغییر فضای شرکت در سال‌های اول پنج، ‏شش نفر قربانی گرفت. طبیعی است به‏ هرحال بیکاری چیز بدی است و مذموم است و ما نباید بیکاری را ترویج کنیم. ما باید نیروهای کشور را به کار واداریم. فضا فضایی است که تغییر کرده، من قضاوت نمی‌کنم ولی من در طول 11 سال با 86 میلیارد تومان آن کارها را انجام دادم و بعد از ما با 600 میلیارد تومان کارهایی که انجام شده درصدی در جهت تکمیل نازک‏ کاری ایستگاه‌ها و تکمیل بعضی از سفت‌کاری‏‌ها شده بود. کارهای باقی‏ مانده اگر ارزیابی شود، می‌توان قضاوت کرد که کار با عشق و جهادی با کار پیمانکاری و مشاوره‌ای چقدر تفاوت قیمت برای مردم دارد خصوصاً اگر از سلامت لازم هم برخوردار نباشد.
 
مدیر عاملی محسن هاشمی در مترو
آقای محسن هاشمی از قبل برای اینکه به هیأت ‏مدیره مترو بیاید، علاقه‌مند بود. به یاد دارم که آقای دکتر عادلی نامه‌ای زد که من دیگر به شما پول نمی‌دهم، مگر اینکه یک نفر را در هیأت‏ مدیره معرفی کنم. من گفتم: آقای نجفیان که قبلاً معاون اداری مالی بانک مرکزی بوده الان در هیأت ‏مدیره است؛ بنابراین شما یک نفر دارید و هیأت‏ مدیره ما هم سه نفر است. نمی‌‏شود دوتایش بانکی باشند و من تنها بخواهم با دو تا بانکی کار انجام بدهم. ما سه نفر هستیم و کارمان هم خیلی سنگین است. آقای عادلی، مدتی پرداخت‌ها را متوقف کرد. بعد محسن هاشمی تماس گرفت با من که من علاقه‏‌مندم به مترو بیایم. من به ایشان گفتم: شما در بازرسی ویژه ریاست‏ جمهوری هستی، آنجا خیلی بهتر می‌توانی به ما کمک کنی. اگر بیایی در مترو، هر جایی که به حاج ‏آقا متوسل می‌شویم و شما قرار است پیگیری کنی، آن وقت می‌گویند ایشان در مترو ذی‏نفع است و کار انجام نمی‌شود. من نامه‌ای به آقای هاشمی رفسنجانی نوشتم و در آن نامه استدلال کردم که مصلحت نیست ایشان بیاید. باز ایشان پیگیری کردند و آقای دکتر عادلی نامه نوشت و ایشان را به ‏عنوان نماینده به هیأت‏ مدیره معرفی کرد. من خدمت آقای هاشمی رفسنجانی رسیدم و توضیح دادم به این ادله مناسب و به مصلحت نیست آقا محسن به هیأت ‏مدیره مترو بیاید و درخواست کردم که اگر می‌شود آقای عادلی را توجیه کنند تا از این سماجت دست بکشد. آقای هاشمی رفسنجانی هم فرمودند: من هم علاقه‌‏مند نیستم و تأیید نمی‌کنم که محسن آقا آنجا بیاید. من به ایشان عرض کردم، ولی محسن آقا خودشان علاقه دارند. بعد آقای هاشمی کار را به من و محسن آقا محول کردند که خودمان به توافق برسیم. من با محسن آقا جلسه گذاشتم. ایشان علاقه‌‏مند بود که به هیأت‏ مدیره بیاید. سرانجام پذیرفتم به ‏عنوان عضو هیأت‏ مدیره بیاید و به‌عنوان عضو هیأت‏ مدیره در جلسات بود و کمک هم کرد. اوایلش وقتی آمد، آقای عادلی ارتباطش خوب بود و کمک کرد مقداری پول هم بموقع داده شد و تا حدودی سرعت کار بهتر شد. زمانی که بحث برداشتن من مطرح شد و پیش ‏قدم شدم که اگر دعوا سر من است، کنار بروم تا آقایان پول بدهند، من به محسن آقا مراجعه کردم و 45 دقیقه با ایشان صحبت کردم. از ایشان سؤال کردم و گفتم: شما علاقه‌‏مند هستی به جای من بیایی؟ گفت: بله، من دوست دارم. گفتم: حالا که دوست‌ داری بیا! دیگر این کارها را نمی‌خواهد. لذا به ایشان گفتم: شما بیا. گفت: حاج ‏آقا مخالفند. گفتم: با هم پیش حاج‏ آقا می‌رویم یا وقت بگیر من پیش حاج ‏آقا می‌روم و از ایشان خواهش می‌کنم شما جای من بیایید. که من رفتم و صحبت کردم. آقای هاشمی رفسنجانی موافق نبودند، ولی با اصرار من و با توضیحاتی که دادم درنهایت قانع شدند. استدلال من این بود که چون مثلثی بین عبدالله نوری، وزیر کشور، کرباسچی، شهردار و نوربخش، رئیس بانک مرکزی تشکیل شده و آنها باید اجازه دهند که بانک‌‏ها در قالب مشارکت مدنی به من پول بدهند، اما به‌دلیل سیاسی تصمیم گرفته‌‏اند که به من پول ندهند تا من را خسته کنند. من هم به‏ لحاظ کار و ارتباط خوبی که با مردم دارم، 10 میلیارد تومان نسیه کار کردم. این نسیه کار کردن یعنی فشار به پیمانکار، کارمند، کارگر و به کسانی که به ما مصالح و امکانات می‌‏دهند. احساس خودم این بود که اگر اینها با زور آقای هاشمی رفسنجانی، که دوره ریاست جمهوری‏‌شان تمام شده است و آقای خاتمی تازه رئیس ‏جمهور شده باشد، بخواهند پول بدهند پروژه طولانی می‌شود. حتی پروژه هزینه‏‌هایش بالا می‌رود و این اقدامات ایذایی که انجام می‌‏دادند کم نبود. سازمان تأمین اجتماعی حساب‏‌های ما را بسته بود و پول‏‌های ما را می‌برد. به‏ علت اینکه قبض آب و برق را نداده بودیم، آب و برق و گاز را قطع کرده بودند، تلفن‏‌های‌مان را قطع می‌کردند. کارگران را جمع کرده و تحریک کرده بودند که بیایید اعتصاب کنید و کارگران گفته بودند نه ما این کار را نمی‌کنیم‏؛ چون ما می‌دانیم آقای ابراهیمی از شروع کار مترو شب‏ و روز با ما بوده و خجالت می‌کشیم با حاجی حرف بزنیم. به‏ طور سامان‏ یافته بچه‏‌های حزب مشارکت دنبال ایجاد تنش در مترو بودند. من احساس کردم با وجود اینکه من می‌توانم در اینجا خدمت کنم، باید داوطلب خانه ‏نشینی باشم و کنار بروم و بگذارم آنها به کسی که دل‌شان می‌خواهد از حزب کارگزاران یا از مشارکتی‏‌ها میدان بدهند. به محسن آقا که پیشنهاد کردم، محسن آقا در آن ایام خودش با آقای نوربخش، آقای عبدالله نوری و با آقای کرباسچی بیشتر مرتبط بود و در این طراحی اقدامات ایذایی مشورت می‌‏داد. لذا من احساس کردم اول با خودش صحبت کنم. وقتی دیدم خودش علاقه‌‏مند است، دیگر تکلیف از من ساقط شد و من آمدم. از دید خود من مسئولیت شرعی‏ اش به عهده خودشان است، من همه‏‌شان را بخشیدم و طلبکار نیستم. من بدهکار نظام هستم، هر جا بتوانم خدمت می‌کنم. در آن مقطع سه ‏ماهه که به من خیلی سخت گذشت و فکر می‌کنم مسئولیت سنگینی است دعا می‌کنم خدا ان‏‌شاءا‏لله از سر تقصیر همه بگذرد.
 
همراهی هاشمی رفسنجانی در بازدید از معدن گرانیت کلاردشت
اواخر مرداد 1376 آقای اقبالی‏‌پور، سرتیم محافظان جناب آقای هاشمی رفسنجانی اطلاع داد که حاج ‏آقا و خانواده از فردا برای چند روز به کلاردشت می‌‏روند و می‌خواهند از معدن سنگ‏‌های گرانیت کلاردشت بازدید کنند. من همان روز به کلاردشت رفتم و روز بعد حوالی ساعت یازده صبح حاج ‏آقا به ‏اتفاق مهدی و یاسر هاشمی و آقای اقبالی‌پور و دوسه نفر از بچه‌‏های حفاظت تشریف آوردند. من سوار اتومبیل نیسان پاترول شدم. حاج ‏آقا جلو نشسته بودند. من بین مهدی و یاسر نشستم و حرکت کردیم. ابتدا راجع به طرح احداث تونل که قرار بود کلاردشت را به طالقان وصل کند، صحبت کردم. روبه‌روی تونل پیاده شدیم و حدود صد متر اول را که حفاری کرده بودیم نشان دادم و گفتم: چون سالی چهار پنج ماه در ارتفاعات 2800 متری علم‏ کوه که پوشیده از برف و یخبندان است، کار معدنی بسیار کند و پرهزینه و دشوار است‏، ما طرح این تونل را تهیه کردیم که حدود 200 نفری که در استخراج سنگ‌‏های گرانیتی کار می‌کنند، حداقل در آن چهار پنج ماه اینجا در تونل کار کنند و قطعات سنگ را به ابعاد 2.4 در 1.1 در 1.1 متر استخراج کنند. ابتدا قسمت بالای تونل یعنی کالوت را حفاری و استخراج کنیم و بعد قسمت پایین را و آرام ‏آرام به‏ سمت طالقان پیشروی کنیم بعد که تونل کامل شد یک خط رفت ‏و برگشت برای ترافیک خودرو از بالا صورت خواهد گرفت. زیر کف جاده و کف تونل هم یک مقطع مستطیل‏ شکل محل عبور کابل‏‌ها و خطوط انتقال آب است که آب‏‌های حاصل از ذوب برف را که در حال حاضر وارد دره رودبارک می‌شود و به‏ سمت دریای خزر می‌رود، از این طریق به دریاچه پشت سد طالقان انتقال خواهد داد. آقای هاشمی رفسنجانی فرمودند: چرا کار متوقف شد؟ گفتم: اول پول نداشتیم و دوم وزارت راه گفت احداث این تونل وظیفه وزارت راه‏ و ترابری است و مترو نباید در این کارها دخالت کند و در جلسه مجمع عمومی اجازه هزینه در این طرح را ندادند. بعد با حاج ‏آقا به ‏سمت قله علم‏ کوه رفتیم که در اواخر مرداد پر از برف بود و هوای بسیار تمیز و آسمان آبی داشت. پیاده شدیم و نیم ساعت آنجا روی برف‏‌ها راه رفتیم. یاسر گفت: حاج‏ آقا ان‏شاءالله چهار سال دیگر برمی‏‌گردیم و کار این تونل را فعال می‌‏کنیم. حاج ‏آقا گفتند: باید آقای خاتمی را قانع کنیم که کار را شروع کنند و ظرف چهار سال ارتباط بین طالقان و کلاردشت برقرار شود. توضیح دادم که در کل کشور حدود 2.8 میلیارد مترمکعب ذخیره سنگ‌‏های گرانیتی داریم که یک‏ میلیارد مترمکعب آن اینجاست که گرانیت رزه، مشکی، خاکستری، سبز و چینی سفید و خاکستری هم در اطراف این محدوده 120 کیلومترمربعی وجود دارد. بعد از برزیل که یک معدن به این بزرگی دارد، ما در رتبه دوم هستیم. روزی که ما این معدن را کشف کردیم و برای گرفتن مجوز بهره ‏برداری به وزارت معادن و فلزات رفتیم، آنها گفتند ما در کلاردشت اصلاً معدن گرانیت نداریم. من مجبور شدم قطعه سنگی را برش و ساب بزنم و ببرم که در کمال ناباروری به ما مجوز دادند. بعد که معدن را تجهیز و راه‏‌اندازی کردیم، بچه‏‌های سپاه با کمک سردار نجفی و پشتیبانی آقای محسن رضایی می‌خواستند معدن را از مترو بگیرند که حمایت حضرت‏عالی باعث شد عقب‌نشینی کنند. بعد بچه‏‌های سازمان انرژی اتمی ‏آمدند و گفتند میزان تشعشع این سنگ‌‏ها بالاست و حق استخراج ندارید و درنهایت‏ گفتند ده ‏هزار مترمربع زمین در یک جایی که بهترین دید را روی دو تا دره و دو تا رودخانه دارد به آنها بدهیم تا اجازه بهره‌‏برداری بدهند، اما خانم مهندس احمدی که مدیر و متخصص ارزیابی فنی بود آمد و تست کرد و نتایج آزمایش نشان داد که میزان تشعشع بالا نیست و مانع از باج‏ خواهی عده‌‏ای در سازمان انرژی اتمی ‏شد. بعد آقای مهندس میرسلیم به‏ عنوان کوهنورد و دوست دار محیط ‏زیست وارد شد و نامه‌‏ای نوشت که برداشت سنگ گرانیت را از دامنه‏‌های علم‏ کوه متوقف کنید. خلاصه کار در معدن سنگ کلاردشت بدون مشکل نبود و این در حالی است که کشور ایتالیا سالانه 29 میلیارد دلار از برش و ساب و تولیدات سنگی و صادرات آن درآمد دارد. این سنگ ‏های گرانیت حداقل 400 سال در ساختمان‏‌ها می‌ماند و در مقابل سایش و آلودگی‏‌های هوا مقاوم است، ولی فرهنگ استفاده از آنها در مترو، پیاده‏ روی خیابان‏‌ها، کف سالن‏‌های فرودگاه‌‏ها و ترمینال‏‌ها و نمای ساختمان‏‌ها هنوز جا نیفتاده است. آن روز، روز بسیار خوبی بود و به همه ما خیلی خوش گذشت، ولی من حسرت اینکه چرا آقای هاشمی رفسنجانی در طول هشت سال دوره ریاست ‏جمهوری به اینجا نیامده و به ‏اندازه کافی از این طرح و خصوصاً احداث تونل چندمنظوره حمایت نکرده ‏اند، در نگاه ایشان خواندم. بعد ایشان گفتند: شما در رابطه با این طرح با مجمع عمومی یا دفتر اینجانب مکاتبه هم کرده بودی؟ من گفتم: بله چند بار در مجمع عمومی مطرح کردم و دو بار هم خدمت جناب‏عالی مکتوب کردم و یک بار هم جناب‏عالی در مصاحبه‌‏ای که داشتید فرمودید ما در کشور این‏قدر معادن سنگ داریم که اگر بخش خصوصی سرمایه‏‌گذاری کند درآمدی بیش از درآمد نفت به دست می‌آید که آقای مهندس محلوجی ناراحت شدند و به من تشر زدند که تو این گزارش ‏ها را به حاج ‏آقا داده ‏ای و از فردا سطح توقع از ما برای صادرات سنگ بالا می‌رود. ایشان این اعداد و ارقام را قبول نداشتند. برای سرمایه‏‌گذاری در معدن سنگ گرانیت کلاردشت آقای سیف‏ الاسلام، پسر قذافی، به تهران آمد و از مترو و معدن کلاردشت بازدید کرد و موافقت اصولی خودش را برای سرمایه‏‌گذاری و احداث یک کارخانۀ سنگبری گرانیتی برتون در کلاردشت و یک کارخانه در دوبی یا جبل علی و یک کارخانه در طرابلس را اعلام کرد و من هم به لیبی رفتم. یک بار هم در سوئیس با ایشان و مشاور سوئیسی، که منابع مالی او را مدیریت می‌‏کرد، جلسه گذاشتیم. کارها خیلی خوب داشت پیش می‌رفت که مصادف شد با برکناری من و کارها دنبال نشد و معدن کلاردشت را آقای محسن هاشمی‏ در مقابل بدهی مترو به سازمان تأمین اجتماعی داد و آنها هم کار را متوقف کردند و نیروها را تسویه‏ حساب کردند و کلاً معدن از سال 1380 تاکنون یعنی اواخر سال 1383، تعطیل است.

 

بــــرش

خرید 1.5 میلیون تومان ماست نسیه برای مترو!
آقای مسعود کرباسیان، که در سازمان تأمین اجتماعی بود، زمانی‏ که در افتتاحیه فاز یک مترو بودیم در جلسه‌ای که آقایان نعمت ‏زاده، میرمعزی،  منوچهری، صالحی‏‌پور و تعدادی از دوستان دیگر هم آنجا حضور داشتند، گفت: آقا می‌خواهم به یک گناه اعترافی بکنم. گفتیم: اعتراف کن. گفت: اینجا حاکم شرع نیست؟ گفتیم: نه، حاکم شرع نیست. ایشان گفت: سال ۱۳۷۶ که شما مدیرعامل مترو بودید، به من گفتند و من هم بچه‏‌ها را صدا‏ کردم و گفتم این هشت تا سکه برای شما، هر کاری دلتان می‌خواهد بکنید. حساب‌های آقای ابراهیمی را مصادره کنید و بابت بدهی تأمین اجتماعی پول‏‌هایشان را تخلیه کنید و آنها هم می‌‏رفتند این پول‏‌ها را به بانکی‏‌ها می‌دادند. به‏ محض اینکه پول توی حساب‌تان می‌آمد اینها مثل قرقی می‌رفتند چک‌ها را وصول می‌کردند و صندوق‌های کارگاه‏‌ها را نیز تخلیه کردند و من این گناه را در حق شما کرده‌‏ام. گفتم: آقا ما همه را حلال کردیم شما هم حلال، ولی واقعاً این‌طوری بود که سه ماه ما 10 ‏میلیارد تومان نسیه کار کرده بودیم. من دقیقاً یادم هست عددهایی که در ذهنم مانده مثلاً ما به قصابی 30 میلیون تومان بدهکار بودیم، 1.5 میلیون تومان ماست نسیه آورده بودیم. برنج نسیه، سوخت نسیه و هشت‏ هزار نفر سه شیفت کار می‌کردند، در حالی‏ که سه ماه حقوق نگرفته بودند و حرف نمی‌زدند. این استخاره که خوب آمد، اتفاقاً یکی از الطاف خداوند می‌دانم. یکی از دلایلش که این هشت ‏هزار نفر همه در ذهن خودشان (چون در مهدیه زمان سخنرانی من بودند) می‌دانستند که این بدرفتاری نسبت به من ناشی از حمایتم از آقای ناطق نوری است؛ بنابراین صبورانه تحمل کردند، اما خودم یک شب وقتی خانم یکی از کارگران زنگ زد و از آقای یوسفیان، رئیس دفتر، سؤال کرد که از آقای مهندس ابراهیمی بپرس واقعاً شما سه ماه است حقوق ندادید یا شوهر من معتاد شده یا پول را برای جای دیگر خرج می‌کند. احساس کردم خانواده‏‌ها تحت‏ فشار هستند و گرفتار شده‌‏اند‏؛ لذا خودم پیش قدم شدم و خدمت آقای هاشمی رفتم و گفتم: اینها با شما مسأله دارند و چون زورشان به شما نمی‌‏رسد به من فشار می‌‏آورند و با من مسأله دارند. من کنار بروم و محسن آقا بیاید و به ‏این‏ ترتیب از مترو بیرون آمدم.

 

بــــرش

پیشنهاد تغییر مدیرعامل مترو تهران
اشک چشمان آقای هاشمی رفسنجانی را پر کرد. من گفتم: این کار برای اینکه مترو لطمه نخورد، بهترین کار است به شرط اینکه محسن بازی نخورد و سیستم را به هم نریزد تا یک خط راه بیفتد. آقای هاشمی فرمودند: بهتر است محسن هم بیاید ببینیم نظر او چیست. تلفن زدند محسن آقا آمد. آقای هاشمی فرمودند: آقای ابراهیمی پیشنهاد دارند تو به ‏جای ایشان مدیرعامل مترو شوی تا بانک‌ها به بهانه اینکه آقای ابراهیمی به آقای ناطق نوری رأی داده از پرداخت سهم‌الشرکه خودداری کرده‌‏اند، پول بدهند و کار حداقل یک خط به بهره ‏برداری برسد. نظر تو چیست؟ محسن آقا گفت: راستش من دوست دارم مدیرعامل مترو باشم؛ چون مترو یکی از بزرگ‏ترین پروژه‏‌های کشور است و در این چند سال هم که عضو هیأت‏ مدیره بودم با مسائل و اولویت‏‌ها و کارهایش کاملاً آشنا هستم. آقای هاشمی فرمودند: من این تغییر مدیریت را به مصلحت نمی‌دانم و به آقای عبدالله نوری و نوربخش و کرباسچی هم که با هم آمده بودند گفتم به مصلحت نیست، ولی حالا خود آقای ابراهیمی پیشنهاد دارند و می‌گویند اگر سازمان‏دهی و نیروها را به هم نزنید تا هر وقت لازم باشد در خانه می‌مانند و مشورت می‌دهند و کارهایی را که ارجاع دهید به اسم شما تهیه می‌کنند طوری‏ که فقط خود شما و رابطی که تعیین می‌کنید بدانید تا زمانی که شما کاملاً مسلط شوید و نیاز نداشته باشید.

 

بــــرش

ساخت نیمه کاره تونل کلاردشت- طالقان
اواخر مرداد ماه 1376 آقای اقبالی ‏پور، سرتیم محافظان جناب آقای هاشمی رفسنجانی اطلاع داد که حاج ‏آقا و خانواده از فردا برای چند روز به کلاردشت می‌‏روند و می‌خواهند از معدن سنگ‏‌های گرانیت کلاردشت بازدید کنند. همان روز به کلاردشت رفتم و روز بعد حوالی ساعت یازده صبح حاج ‏آقا به ‏اتفاق مهدی و یاسر هاشمی و آقای اقبالی‌پور و دوسه نفر از بچه‌‏های حفاظت تشریف آوردند. سوار اتومبیل نیسان پاترول شدم. حاج ‏آقا جلو نشسته بودند. من بین مهدی و یاسر نشستم و حرکت کردیم. ابتدا راجع به طرح احداث تونل که قرار بود کلاردشت را به طالقان وصل کند، صحبت کردم. روبه‌روی تونل پیاده شدیم و حدود صد متر اول را که حفاری کرده بودیم نشان دادم و گفتم: چون سالی چهار پنج ماه در ارتفاعات 2800 متری علم‏ کوه که پوشیده از برف و یخبندان است، کار معدنی بسیار کند و پرهزینه و دشوار است‏، ما طرح این تونل را تهیه کردیم که حدود 200 نفری که در استخراج سنگ‌های گرانیتی کار می‌کنند، حداقل در آن چهار پنج ماه اینجا در تونل کار کنند و قطعات سنگ را به ابعاد 2.4 در 1.1 در 1.1 متر استخراج کنند. ابتدا قسمت بالای تونل یعنی کالوت را حفاری و استخراج کنیم و بعد قسمت پایین را و آرام ‏آرام به‏ سمت طالقان پیشروی کنیم بعد که تونل کامل شد یک خط رفت ‏و برگشت برای ترافیک خودرو از بالا صورت خواهد گرفت. زیر کف جاده و کف تونل هم یک مقطع مستطیل‏ شکل محل عبور کابل‏‌ها و خطوط انتقال آب است که آب‏‌های حاصل از ذوب برف را که در حال حاضر وارد دره رودبارک می‌شود و به‏ سمت دریای خزر می‌رود، از این طریق به دریاچه پشت سد طالقان انتقال خواهد داد. آقای هاشمی رفسنجانی فرمودند: چرا کار متوقف شد؟ گفتم: اول پول نداشتیم و دوم وزارت راه گفت احداث این تونل وظیفه وزارت راه‏ و ترابری است و مترو نباید در این کارها دخالت کند و در جلسه مجمع عمومی اجازه هزینه در این طرح را ندادند. بعد با حاج ‏آقا به ‏سمت قله علم‏ کوه رفتیم که در اواخر مرداد پر از برف بود و هوای بسیار تمیز و آسمان آبی داشت. پیاده شدیم و نیم ساعت آنجا روی برف‏‌ها راه رفتیم. یاسر گفت: حاج‏ آقا ان‏شاءالله چهار سال دیگر برمی‌گردیم و کار این تونل را فعال می‌‏کنیم. حاج ‏آقا گفتند: باید آقای خاتمی را قانع کنیم که کار را شروع کنند و ظرف چهار سال ارتباط بین طالقان و کلاردشت برقرار شود.

 

جستجو
آرشیو تاریخی