مذاکره با چینیها در میز شام
آقای حبیبی (معاون اول دولت سازندگی) گفت: میخواهم راجع به پانزده مورد با جنابعالی مذاکره کنم. در اینجا رئیس جمهور چین بلند شد و ایستاد و گفت: وقت مذاکرات تمام شد و طبق سنت چینی حالا وقت شام است و ادامه بحثها را سر میز شام انجام میدهیم
بررسی و انتشار بخش به بخش کتاب سالهای بیحصار به بخشهای پایانی خود نزدیک شده است. در این کتاب، اصغر ابراهیمی اصل توضیحاتی از دوران کودکی خود تا تحصیل و مسئولیتها را تشریح کرد. وی از دورانی سخن گفت که فرماندار اهواز بود و سپس به استانداری ایلام و آذربایجان غربی اشاره کرد. همچنین پس از آن درباره شروع به ساخت مترو تهران و دوره مدیرعاملی 11 ساله خود توضیحاتی را ارائه کرد. در شماره امروز نیز برخی مباحث درباره احداث ساختمان بیت رهبری، سفر با هیأت دولت به چین و... نیز مطرح شد.
مذاکره با مدیر طرح احداث متروی استانبول
روز دومی که در آنکارا بودیم، نخست وزیر ترکیه ضیافت شام مفصل و شاهانهای برای هیأت ایرانی و همتایان ترکیهای ترتیب داده بود. به خواست خدا من و مدیرعامل شرکت گاز استانبول، که همزمان مدیر طرح احداث متروی استانبول بود، سر یک میز به همراه دو نفر دیگر بودیم. من راجع به متروی تهران و اینکه کار را شروع کردهایم و با روش ترانشه باز و استفاده از دستگاههای حفار زوکور تونل میسازیم و همه کارهای طراحی و مهندسی و اجرا و نظارت را خودمان انجام میدهیم و حاضریم با شما برای احداث متروی استانبول همکاری کنیم، صحبت کردم.
ایشان که به شدت تحت تأثیر قرار گرفته بود گفت: اتفاقاً امروز مهندسان مشاور امریکایی در پنج چمدان بزرگ پنج سری از گزارشهای فنی و تخصصی و نقشههای متروی استانبول را آوردهاند و در اتاق جنب دفتر من گذاشتهاند. ما باید این گزارشها را بخوانیم و اظهارنظر کنیم، ولی هنوز نمیدانم چه کسانی را برای مطالعه این اسناد و مدارک و نقشهها دعوت کنم. به او گفتم: اگر یک نسخه از گزارشها را به من بدهید، من در تهران با نیروهای متخصصی که دارم آنها را بررسی میکنیم و اگر اشکالات فنی و تخصصی داشت به طور مستند به شما اطلاع میدهم و به صورت یک گزارش فنی و با پیشنهاد اصلاحات به زبان انگلیسی خطاب به مهندسان مشاور امریکایی از زبان شما تهیه و برایتان میفرستم. او که قبل از جلسه مشروب خورده بود و مست بود و دهانش بوی گند میداد گفت: دفتر من به هتل نزدیک است، برویم و یکی از چمدانها را به شما بدهم. ما به دفترش رفتیم و با کمک دو نفر از نگهبانان آن چمدان بزرگ و سنگین را پشت اتومبیل گذاشتیم و به هتل آوردیم و به اتاق من انتقال دادیم. در مسیر بازگشت ایشان عکس تنها دخترش را که دانشجو بود نشان داد و گفت: من دلم میخواهد که تو داماد من شوی و میخواست عکس دخترش را به من بدهد. من گفتم: ازدواج کردهام و سه بچه دارم.
او تعجب کرد و پرسید مگر چند سال داری؟ گفتم: 34 سال، ولی زود ازدواج کردم. شب چمدان را باز کردم و چند جلد مطالعات فنی و تخصصی از ژئوتکنیک، زمین شناسی، مطالعات ترافیکی، طراحی کریدور، طراحی مسیر، مقاطع تونل و نقشههای ایستگاهها و هواکشها و پایانهها و پارکینگ و مشخصات فنی تجهیزات ثابت و متحرک و خلاصه یک الگوی به روز با آخرین استانداردها که 15 میلیون دلار ارزش داشت رو به روی خودم داشتم.
شب موضوع را با آقای نخست وزیر و آقای منوچهر متکی، سفیرمان در آنکارا، در میان گذاشتم. آقای مهندس موسوی و آقای متکی به اتاق من آمدند و گزارشها و نقشهها را که روی تختخواب و میز و روی زمین پهن کرده بودم، دیدند. من گفتم: این آقا مست بود، ممکن است صبح که به هوش بیاید، پشیمان شود. بهتر است امشب این چمدان را آقای متکی به سفارتخانه ببرد و با ماشین یا هواپیما به تهران بفرستد.
آن شب دو تا چمدان از سفارتخانه آوردند و اسناد و مدارک را در دو چمدان دیگر گذاشتیم و به سفارتخانه فرستادیم.
آقای منوچهر متکی موقع برگشت، این چمدانها را در بار همراه هیأت به تهران فرستاد. ما در تهران در دفتر فنی ظرف حدود 10 روز همه گزارشها و مطالعات و محاسبات و نقشهها و استانداردها و مشخصات فنی را خواندیم و یک گروه کار ترجمه را به عهده گرفت و از این گزارشها بسیار آموختیم و یاد گرفتیم که فرایند یک مطالعه و کار مهندس مشاور بینالمللی برای طراحی یک خط مترو چیست؟ به چه موضوعاتی میپردازند و مبانی و مفروضات طراحی و محاسبات سازهای چیست؟ اشکالاتی هم به نظرمان رسید که آنها را تدوین کردیم.
حدود یک ماه بعد با آقای منوچهر متکی صحبت کردیم. ایشان گفت: آن آقا مسئولیت دیگری گرفته و مدیر جدیدی منصوب شده و تا آنها پیگیری نکنند صلاح نیست ما مکاتبهای انجام دهیم و اظهارنظر کنیم. اصل این مطالعات و طراحیها و ترجمه برخی از این گزارشها و طرحهای مهندسی و دستورالعملها باید در آرشیو فنی مترو موجود باشد که در روزآمد کردن طراحی، محاسبات و روشهای اجرای کار و الگوبرداری برای طراحی خطوط مترو فوقالعاده ارزشمند و کارساز بود.
کارشکنی مدیرعامل بانک تجارت
آقای افتخار، مدیرعامل بانک تجارت، که بانک عامل از طرف بانکهای ملت، سپه، ملی و تجارت بود، برادر خود را که یک پیمانکار بسیار ضعیف و جوان بود و یک دستگاه دام تراک و دو دستگاه وانت و حدود 10کارگر داشت، معرفی کرد و اصرار داشت که اجرای ایستگاه میدان هفت تیر را بدون شرکت در مناقصه به او بدهیم. من به دفتر ایشان رفتم و توضیح دادم که به هیچ وجه این کار در توان شرکت اخوی ایشان نیست و قطعاً باید برای انتخاب پیمانکاران ایستگاهها مناقصه برگزار شود و شرکت اخوی ایشان بدون شک در ارزیابی سوابق تجربی، ماشین آلات، ترکیب نیروی انسانی و توان مالی مردود خواهد شد. او اصرار زیاد داشت که شما دارید کار را به من میدهید و پس از عقد قرارداد همه این موارد را من حل میکنم. با وجود اینها مخالفت کردم و با صراحت گفتم که قبول ندارم و انجام نمیدهم. آقای افتخار هم اسناد هزینه بهمن و اسفند و فروردین ماه را گرفت، ولی برای رسیدگی به تیمی که در بانک تجارت مسئول این کار بودند، دستور عدم رسیدگی داد و آنها را از پاسخگویی به پیگیریهای مکرر و مستمر ما منع کرده بود. در نتیجه ما نتوانستیم به10 هزار نفر از کارکنان و کارگران مترو حقوق بهمن و اسفند و فروردین ماه را پرداخت کنیم. از طریق ریاست جمهوری و وزارت کشور فشارهایی به بانک مرکزی وارد کردیم، اما میگفتند مشغول بررسی هستیم و مشکلاتی در اسناد است که این هفته یا هفته بعد رسیدگی خواهد شد و زمانی که به اتمام رسید؛ اقدام میکنیم. ایشان با دفع الوقت مشکلات زیادی را برای مترو ایجاد کرده بود. ما به کارکنان، کارخانجات سیمان، پیمانکاران، تأمین کنندگان میلگرد و مصالح، آب و برق و گاز و تلفن، قصابی و تأمین کنندگان سبزیجات و صیفیجات و مواد مورد نیاز برای طبخ و توزیع روزانه 10 هزار پرس غذا بدهکار بودیم، ولی با قرض و نسیه و بدهکاری، روزانه بیش از دوهزار مترمکعب بتن میریختیم.
در جلسه ماهانهای که در کارگاه دردشت در ساختمان دفتر فنی گذاشتیم و یک روز کامل طول کشید، مهمترین بحث فقدان نقدینگی و بدهیها و تمام شدن میلگرد در کارگاهها بود.
15 روز قبل از آن جلسه، با مدیریت دقیق میلگردهای موجود را به کارگاههایی که اولویت داشت منتقل و با نهایت صرفهجویی از آنها استفاده کرده بودیم. از یک ماه قبل هم با به کارگیری حدود 20 نفر از کارگران در کارگاه جوانمرد قصاب و میز کاری که درست کرده بودیم، دم قیچیها و خاموتها و میلگردهایی را که بعد از برش طولهای مورد نیاز ضایعات به کارگاهها رفته بود صاف میکردیم و برش میدادیم و در طولهای حداکثری و قابل بازیافت بسته بندی میکردیم و براساس نظر معاونت اجرایی به کارگاههای سگمنتسازی یا ساخت تونل با روش ایرانی یا محلهایی که امکان استفاده داشت، میبردیم. تقریباً اینها نیز رو به اتمام بود و ما فقط میخواستیم حداکثر تا یک هفته دیگر بتنریزی کنیم.
من از مجریان طرح خواستم نیاز به میلگرد از قطر 10 تا 32 آجدار گرید 60 یا A3 روسی را برای یک ماه و برای یک سال در فرمهایی که توزیع شد بنویسند. معاونت اجرایی هم آنها را جمع زد و در یک جدول نهایی به عنوان نیاز سالانه به من دادند.
جدول نیاز یک ماهه را هم روی میز گذاشته بودم که اگر بانکها اقساط مشارکت مدنی معوق را بپردازند، لااقل نیاز یک ماه را خریداری کرده و به کارگاهها برسانم. نماز مغرب را خواندم و قدری با خدای خود راز و نیاز کردم و با تضرع و استیصال از خدا کمک خواستم و عرض کردم: خدایا من شرمنده 10 هزار نفر کارگر و بیش از 50 هزار افراد خانواده آنها در شب عید شدم و به ناچار آنها را دست خالی به خانه فرستادم. به همه هم بدهکاریم و میلگردها هم تمام شده است. خودت میدانی آقای افتخار میخواهد از موقعیت و جایگاهی که دارد سوءاستفاده کند و با گروکشی و کارشکنی میخواهد اراده باطل خودش را تحمیل کند. من از تو میلگرد میخواهم و قدری در سجده گریستم. نماز عشا را خواندم و به پشت میزم آمدم و شروع کردم به خواندن نامههایی که در کارتابل بود و ارجاع آنها به مدیریتها و قسمتهای ذیربط که آقای یوسفیان آمد و گفت یک نفر خارجی آمده و میخواهد شما را ببیند. گفتم بیاید تو وقتی آمد مطالبی را گفت که قبلاً به آن اشاره کردهام.
احداث ساختمان بیت رهبری
آقای نوری این موضوع را با مقام معظم رهبری در میان گذاشتند، یک روز آقای وحید زنگ زد و گفت که به دفتر بروم چون حضرت آقا با من کار دارند. روز بارانی بود و باران شدید میبارید. من و آقای وحید پس از هماهنگی به بیت ایشان که در ساختمان سوله پیش ساختهای بود و آقای رفیق دوست از قشم یا کیش آورده و نصب کرده بود و با پارتیشنبندی اتاق خوابها، آشپزخانه، حمام و دستشوییها را درآورده بود، وارد شدیم. حضرت آقا فرمودند: وضعیت را میبینی؟
در بیش از ده نقطه کاسه و تشت پلاستیکی و سینی گذاشته بودند و آب باران را که از سقف چکه میکرد جمع میکردند، ضمناً چون فونداسیون را به علت عجله فقط زیر دیوارها اجرا کرده بودند و یک «بتن مگر» در کف اجرا شده و زیرسازی نشده بود، فرمودند که از اطراف و کف مورچه و سوسک وارد ساختمان میشود.
بعد حضرت آقا فرمودند: میتوانی مثل کاری که برای آقای نوری انجام دادی، اینجا هم ظرف دوسه ماه یک ساختمان مسکونی بسازی؟ عرض کردم: بله و اگر اجازه بدهید من یک پیشنهاد همین الان روی یک کاغذ A4 خدمت تان بدهم. یک کاغذ A4 گرفتم و نقشه پیشنهادی را ارائه دادم. حضرت آقا فرمودند: این خیلی بزرگ است و طول میکشد. عرض کردم: ابعاد و اندازهها را روی طراحی و محاسبات مینویسم و با آلبوم نقشه خدمتتان ارائه خواهم داد.
اگر آقای وحید برای تردد و آوردن مصالح و ماشینآلات و ساعات مجاز کار مساعدت و همراهی کنند، ظرف مدت 5 تا 6 ماه انشاءالله این ساختمان را میسازیم. آقا نظراتی دادند که در طراحی لحاظ شود و روی ساده و ارزان شدن و پرهیز از کارهای لوکس و غیرضروری بسیار تأکید کردند. من ساختمان را طراحی و محاسبه کردم و در یک رفت و برگشت، نظرات مقام معظم رهبری را نیز اعمال و سپس کار اجرایی را شروع کردم. اینجا محدودیت کاری وجود داشت؛ چون زمینی را که تخصیص داده بودند، چسبیده بود به همان سولهای که محل سکونت حضرت آقا و خانواده ایشان بود و کنترلهای واحد حفاظت بسیار شدید شده بود. تخریب که دردسرهای خودش را داشت. شن و ماسه و سیمان و لوله و مصالح و ابزارها را هم بایستی در پادگان حر چک میکردند و با حضور مأموران خود به کارگاه میآوردند. محدودیت ما این بود که نباید در ساعت ملاقاتهای مهم یا دیدارها یا استراحت مقام معظم رهبری کار میکردیم. به دلیل اضافه کردن ساخت دفتر مقام معظم رهبری، درمانگاه، بیمارستان و مرکز اسناد، کار عملاً حدود یک سال به درازا کشید.
روز تحویل حضرت آقا، آقای وحید، آقای حجازی و آقای مقدم حضور داشتند. ما داخل حیاط رفتیم و حضرت آقا فرمودند: بعد از انفجاری که در مسجد ابوذر اتفاق افتاد، گوش من حساس شده و حتی به صدای تلفن حساسیت دارم. چطور شما این مجموعه را ساختید و من سروصدایی متوجه نشدم؟ من عرض کردم: با هماهنگی آقای وحید، هنگامی که حضرتعالی استراحت میکردید یا جلسه داشتید، ما کار را متوقف میکردیم و روزهایی که جنابعالی بازدید داشتید یا به مسافرت تشریف میبردید ما کارهای پرسروصدا را انجام دادیم.
حضرت آقا قبلاً با آقای وحید به داخل ساختمان تشریف برده بودند، لذا وارد ساختمان نشدیم.
همراهی رؤسای جمهور و معاونان آنها در سفرهای خارجی
در شهریور 1371 آقای هاشمی رفسنجانی به همراه هیأت همراه، سفری به سه کشور اندونزی، پاکستان و چین داشتند. در سفرهای دیگری که آقای دکتر سیدمحمد خاتمی، دکتر حبیبی (معاون اول)، حمید میرزاده (معاون اجرایی ریاست جمهوری) و محمد هاشمی بودند، من نیز به عنوان عضو اصلی هیأت جمهوری اسلامی ایران در جلسات با رئیس جمهور، نخست وزیر، وزیر امور خارجه و رئیس پارلمان و تعدادی از وزرا و مدیران ارشد چین حضور داشتهام و به موارد بسیار مهم و ارزشمندی برخورد کردهام که به لحاظ اهمیت تاریخی به بعضی از آنها میکنم.
آقای هاشمی رفسنجانی در جلسهای که با حضور ده نفر از هیأت جمهوری اسلامی ایران و ده نفر از طرف چینیها و با حضور رئیس جمهور چین برگزار شد در ابتدای صحبت فرمودند:
بسمالله الرحمن الرحیم
ایران و چین سابقه چند هزارساله تاریخی، تمدنی، فرهنگی، تجاری و اقتصادی دارند. بدواً از پذیرایی و میهمان نوازی شما تشکر میکنم و پس از معرفی تیم همراه بحث را شروع میکنیم. محورهایی که مایل هستم مطرح و به توافق برسیم در زمینه همکاریهای دوجانبه برای انرژی هستهای، مترو و حمل و نقل ریلی، صنایع سیمان، صنایع نظامی، نفت و گاز و پتروشیمی، پالایشگاه و تکنولوژیهای نو است.
سپس یکی یکی مطالب را مطرح و نظرات طرفهای چینی را میخواستند که مطرح میشد و آقای شمالی مترجم توانمند ما بحثها را ترجمه میکرد و تقریباً 80 درصد موارد در این جلسه دوساعته به جمعبندی و توافق رسید و20 درصد موکول به جلسات کارشناسی شد.
سفر دکتر حبیبی به چین
در سفر بعدی که آقای دکتر حبیبی حضور داشت، من هم در خدمتشان بودم. ابتدا آقای دکتر حبیبی به سفرنامه ابن بطوطه اشاره کرد و به طور مستدل و مستند به مطالبی که ابن بطوطه و مورخان غربی و شرقی و مارکوپولو راجع به جاده ابریشم و روابط بازرگانی و تجاری چین و ایران نوشته بودند، پرداخت و تقریباً گزارش کاری از دولت جمهوری اسلامی ایران را در دستاوردهای مهم بعد از پیروزی انقلاب اسلامی مطرح کرد.
آقای شمالی هم به دقت مسائل را ترجمه کرد. این مقدمه 45 دقیقه طول کشید و من همه مطالب را یادداشت میکردم، بعد ایشان گفت: من میخواهم راجع به پانزده مورد با جنابعالی مذاکره کنم. در اینجا رئیس جمهور چین بلند شد و ایستاد و گفت: وقت مذاکرات تمام شد و طبق سنت چینی حالا وقت شام است و ادامه بحثها را سر میز شام انجام میدهیم. بعد به اتفاق به سالنی که میزهای گرد را به زیبایی تمام چیده بودند رفتیم و بلافاصله یک گروه موسیقی زنده نواختن آهنگ های چینی را آغاز کرد و پذیرایی که شانزده مرحله داشت، یکی بعد از دیگری ادامه یافت و آقای حبیبی لا به لای آن همه سروصدا با کمک آقای شمالی فقط توانست سه موضوع را مطرح کند و پاسخ بگیرد و تقریباً دست خالی از این مأموریت برگشت.
انتخابات ریاست جمهوری 1376
بعدازظهر روز ۳۰ اردیبهشت ۱۳۷۶ حجتالاسلام معزی از دفتر رهبر معظم انقلاب زنگ زدند و گفتند: وضعیت خوب نیست و نظر دوستان این است که فردا روز آخر تبلیغات است. شما کارگران و کارکنان مترو را در مهدیه تهران جمع کنید و آقای مهدوی کنی در مورد اصلح بودن آقای ناطق نوری سخنرانی کنند.
برای جمع کردن افراد از وسایط نقلیه عمومی استفاده کنید که مشکلساز نشود. من آقای حجتالاسلام معزی را از زمان استانداری آذربایجان غربی میشناختم، ولی هیچ وقت تلفنی با هم صحبت نکرده بودیم و احتمال اینکه فرد دیگری با اسم ایشان یا با تقلید صدای ایشان این درخواست را مطرح کرده باشد به ذهنم خطور کرد؛ لذا آقای حضرتعلی قربانپور و آقای یوسفیان را به جامعه الصادق نزد آقای مهدوی کنی فرستادم.
آنها سؤال کردند آقای حجتالاسلام معزی تلفنی اطلاع دادند که حضرتعالی فردا قرار است در مهدیه تهران سخنرانی و در مورد انتخاب اصلح مطالبی را با کارکنان مترو بفرمایید. آقای ابراهیمی مدیرعامل مترو سلام رساندند و پرسیدند جنابعالی تأیید میفرمایید؟ و اگر جواب مثبت است ما برای چه ساعتی دوستان را در مهدیه تهران جمع کنیم که جلسه آماده استماع فرمایشات حضرتعالی باشد؟
آیت الله مهدوی کنی فرموده بودند: به آقای مهندس ابراهیمی سلام برسانید و بفرمایید: بله، من در جریان هستم و فردا ساعت چهار یا خودم میآیم یا آقای حجتالاسلام باغانی را میفرستم که در مورد آقای ناطق نوری که انتخاب اصلح است، سخنرانی کنند. بلافاصله ما بسیج شدیم؛ چون تازه سفتکاری مهدیه تهران تمام شده بود، با آقای کافی و دوستان مهدیه هماهنگ کردم.
سیستم صوتی و امکانات برای گرفتن کفشها و وسایل همراه کارگران را چک کردیم و برای اینکه از نظر سیستم ایمنی حادثهای رخ ندهد آب، روشنایی و پوشاندن کف اتاق طبقه اول و طبقه دوم را کنترل کردیم تا بتوانیم حدود شش، هفت هزار نفر را برای زمانی حدود دو ساعت مستقر کنیم. هماهنگی با کارگاهها برای زمان حرکت پرسنل انجام شد، به گونهای که ساعت سه همه در مهدیه مستقر باشند و تمهیداتی برای برق اضطراری دیده شد که اگر وسط سخنرانی برق قطع شد، مشکلی پیش نیاید. ساعت سه با تلاوت کلامالله مجید جلسه را شروع کردیم و بعد من سخنرانی کردم. ابتدا از خانواده مترو در مهدیه تهران که خودشان ساختهاند جمع شدند، تشکر کرده و یک گزارش مختصر ولی مهم از دستاوردهای کارگران و کارمندان مترو در طراحی و ساخت تونلها و ایستگاهها و ساختمانسازی متعدد و متنوع ارائه کردم.
بــــرش
اتلاف وقت مدیرعامل بانک تجارت
آقای افتخار، مدیرعامل بانک تجارت، که بانک عامل از طرف بانکهای ملت، سپه، ملی و تجارت بود، برادر خود را که یک پیمانکار بسیار ضعیف و جوان بود و یک دستگاه دام تراک و دو دستگاه وانت و حدود 10 کارگر داشت، معرفی کرد و اصرار داشت که اجرای ایستگاه میدان هفت تیر را بدون شرکت در مناقصه به او بدهیم. من به دفتر ایشان رفتم و توضیح دادم که به هیچ وجه این کار در توان شرکت اخوی ایشان نیست و قطعاً باید برای انتخاب پیمانکاران ایستگاهها مناقصه برگزار شود و شرکت اخوی ایشان بدون شک در ارزیابی سوابق تجربی، ماشین آلات، ترکیب نیروی انسانی و توان مالی مردود خواهد شد. او اصرار زیاد داشت که شما دارید کار را به من میدهید و پس از عقد قرارداد همه این موارد را من حل میکنم. با وجود اینها مخالفت کردم و با صراحت گفتم که قبول ندارم و انجام نمیدهم. آقای افتخار هم اسناد هزینه بهمن و اسفند و فروردین ماه را گرفت، ولی برای رسیدگی به تیمی که در بانک تجارت مسئول این کار بودند، دستور عدم رسیدگی داد و آنها را از پاسخگویی به پیگیریهای مکرر و مستمر ما منع کرده بود.
بــــرش
مشکل نقدینگی در مترو تهران
جدول نیاز یک ماهه را هم روی میز گذاشته بودم که اگر بانکها اقساط مشارکت مدنی معوق را بپردازند، لااقل نیاز یک ماه را خریداری کرده و به کارگاهها برسانم. نماز مغرب را خواندم و قدری با خدای خود راز و نیاز کردم و با تضرع و استیصال از خدا کمک خواستم و عرض کردم: خدایا من شرمنده 10 هزار نفر کارگر و بیش از 50 هزار افراد خانواده آنها در شب عید شدم و به ناچار آنها را دست خالی به خانه فرستادم. به همه هم بدهکاریم و میلگردها هم تمام شده است.
خودت میدانی آقای افتخار میخواهد از موقعیت و جایگاهی که دارد سوءاستفاده کند و با گروکشی و کارشکنی میخواهد اراده باطل خودش را تحمیل کند. من از تو میلگرد میخواهم و قدری در سجده گریستم.
نماز عشا را خواندم و به پشت میزم آمدم و شروع کردم به خواندن نامههایی که در کارتابل بود و ارجاع آنها به مدیریتها و قسمتهای ذیربط که آقای یوسفیان آمد و گفت یک نفر خارجی آمده و میخواهد شما را ببیند. گفتم بیاید تو وقتی آمد مطالبی را گفت که قبلاً به آن اشاره کردهام.