احمدینژاد چگونه وزیر اقتصاد را انتخاب کرد؟
وقتی برای معرفی آقای فرزین برای دبیری طرح تحول اقتصادی با آقای احمدینژاد ملاقات کردم، پیشنهاد وزارت اقتصاد را به من داد
امروز دومین بخش از جلد اول کتاب محرمانههای اقتصاد ایــران حـاوی گفتوگو با سیدشمسالدین حسینی، وزیر اقتصاد دولتهای نهم و دهم منتشر میشود که حاوی مباحثی درباره شکلگیری کارگروه طرح تحول اقتصادی و زمینهسازی برای اجرای طرح هدفمندی یارانهها در دولت محمود احمدینژاد است. حسینی در شماره امروز همچنین درباره نحوه پیشنهاد پست وزارت اقتصاد از سوی احمدینژاد نیز توضیحاتی را ارائه کرد.
از نحوه آشناییتان با دکتر احمدینژاد و ورود به دولت نهم بگویید؟ درباره نحوه ورود شما به دولت نهم، روایتهای متفاوتی شنیده میشود. لطفاً خودتان بگویید چگونه با احمدینژاد آشنا شدید؟
من نمیدانم در دولتهای گذشته، افراد چگونه و از چه مسیرهایی به وزارت میرسیدند. ولی آنچه را برای خودم اتفاق افتاده است برایتان شرح میدهم. اگر شما بروید و بررسی کنید، خواهید دید که آقای احمدینژاد تا قبل از سال 86 فردی به نام سید شمسالدین حسینی را نه دیده و نه اسمش را شنیده بود. چرا که بنده آدم مشهور و بنامی نبودم. ضمن اینکه همانطور که شما گفتید و واقعیت هم دارد، بیشتر دوستانم نیز از طیف مخالفان و منتقدان دکتر احمدینژاد بودند یا بهتر است بگویم موافق آقای احمدینژاد نبودند.
من در دولت هشتم و در زمان وزارت آقای محمد شریعتمداری مدیرکل دفتر مطالعات اقتصادی وزارت بازرگانی بودم. دفتر مطالعات، برای من حوزه با ارزشی محسوب میشد، چرا که برای مطالعه و تدوین گزارشها و پژوهشها هیچ محدودیتی نداشتیم. البته وقتی پژوهشهای ما قرار بود به طرح و لایحه تبدیل شود، یک تغییراتی در آن ایجاد میشد که به نظرم طبیعی هم بود و اشکالی در این مسأله نمیدیدم. در دولت نهم وقتی آقای میرکاظمی وزیر بازرگانی شد، به مرور زمان، وی هم با معاونت برنامهریزی و اقتصادی وزارتخانه آشنایی بیشتری پیدا کرد. با توجه به علاقه شخص آقای میرکاظمی به معاونت اقتصادی و برنامهریزی و اهمیت این حوزه، به تدریج تعداد جلسات ما با وی افزایش یافت و سؤالات بیشتری در مورد موضوعات اقتصادی از جمله تورم در این جلسات مطرح میشد که نیاز به تحقیق و پژوهشهای بیشتری از سوی معاونت داشت.
پاییز 86 بود. من آن زمان علاوه برحضور در وزارت بازرگانی، عضو هیأت علمی دانشگاه پیام نور نیز بودم و در دوره کارشناسی ارشد، اقتصاد کلان تدریس میکردم. یک روز با من تماس گرفته و اعلام شد: «جمعه این هفته به اتفاق آقای دکتر موحدی معاون وقت وزیر بازرگانی باید به ساختمان ریاست جمهوری در پاستور بروید.»
ماجرا از این قرار بود که گزارش ما در مورد تورم، توسط آقای میرکاظمی مطالعه شده بود و او نیز گزارش مذکور را به آقای احمدینژاد داده بود. رئیسجمهور هم پس از مطالعه گزارش تورم، در خصوص آن، بحثها و سؤالاتی داشت که به آقای میرکاظمی دستور داده بود با تهیهکنندگان این گزارش جلسهای ترتیب داده شود. میرکاظمی آن زمان خارج از کشور بود، لذا بنده به همراه دکتر موحدی معاون وزیر بازرگانی و یکی دیگر از همکارانم به نام آقای احمد تشکینی که آن زمان دانشجوی دکترای اقتصاد بود، به نهاد ریاستجمهوری رفتیم. آنجا و در آن جلسه، اولین بار بود که بنده آقای احمدینژاد را از نزدیک میدیدم و ایشان هم طبعاً، اولین بار بود که اسم بنده را میشنید. بعد از ارائه گزارش، بحثهای مختلفی در آن جلسه مطرح شد. آقای احمدینژاد بیشتر از ما سؤال میکرد و ما نیز به سؤالات وی پاسخ میدادیم. این ماجرای اولین آشنایی و ملاقات بنده، با رئیس دولت نهم بود.
آن روزها ستاد اقتصادی دولت هر سهشنبه جلساتی داشت که تعدادی از وزرا از جمله وزیربازرگانی و شخص رئیسجمهور در آن شرکت میکردند. یکی از مباحث مطرح شده در این ستاد که بعدها به ستاد تحول اقتصادی تبدیل شد موضوع هدفمندی یارانهها بود. از آنجایی که من قبلاً در حوزه یارانهها کار و مطالعه کرده بودم و در معاونت اقتصادی وزارت بازرگانی، پژوهشهای مختلفی در این حوزه داشتم، به همراه وزیر بازرگانی در آن جلسات حضور پیدا میکردم. میزان مطالعه و روحیهام به گونهای بود که در اکثر بحثها ورود میکردم. جدیت و ورود من به برخی از مباحث به قدری بود که در بعضی از موارد بحثمان با آقای رئیسجمهور بالا میگرفت. البته بالا گرفتن به این معنا که از نظر کارشناسی بسیار جدی میشد. یادم است مواردی پیش میآمد که چه بسا ایشان حرف بنده را نمیپذیرفت، اما پس از جمعبندی در پایان جلسه خطاب به جمع میگفت: «این موضوعات را بعدازظهر در جلسهای بررسی کنید.» لذا بنده و چند کارشناس دیگر را مورد خطاب قرار میداد و تأکید میکرد که شما هم حتماً در جلسات حاضر باشید. اینها برای من خیلی جالب بود که رئیسجمهور در جلسات با ما، خیلی صریح بحث میکرد، خودش در جایگاه یک کارشناس حاضر میشد و خیلی روی مسائل ریز و درشت اقتصادی کشور تسلط داشت. کسانی که با آقای احمدینژاد کار کردهاند، میدانند او از جنس آدمهایی نیست که هر چیزی را که شما بگویید از صفر تا صد قبول کند، بلکه باید با کنکاش و تحقیق در گفتههای شما از صحت حرفهایتان به یقین برسد و مطمئن شود. به هرحال از طریق ادامه این جلسات آقای رئیسجمهور بنده را بیشتر شناخت، من نیز با روحیات او بیشتر آشنا شدم.
این جلسات همچنان ادامه داشت و این مسیر جلو میرفت تا اینکه وارد سال 87 شدیم. در همان روزهای آغازین سال 87، دو نفر از وزرا برای معاونت به بنده پیشنهاد دادند. یکی آقای جهرمی وزیرتعاون، کار و رفاه اجتماعی و دیگری هم آقای مصری که آن زمان مسئولیت وزارت رفاه را بر عهده داشت. در همان ایام، بعد از پایان یکی از جلسات ستاد اقتصادی، بنده به اتفاق آقای میرکاظمی هنگامی که محل جلسه را ترک میکردیم، در طول مسیر، باب گفتوگو از سوی ایشان باز شد و بحث رفتن آقای موحدی از وزارت بازرگانی را مطرح کردند و به نوعی در همانجا، تلویحاً به بنده پیشنهاد معاونت برنامهریزی وزارتخانه را دادند. من آشنایی بیشتری با جهرمی و میرکاظمی داشتم و از طرفی با آقای مصری به تازگی آشنا شده بودم. اما در مجموع با بررسیهایی که آن زمان انجام دادم به این جمع بندی رسیدم که در وزارت رفاه و تأمین اجتماعی میتوانم منشأ خدمات بیشتری باشم. اوایل همان سال 87 من به عنوان معاون وزیر در امور هدفمندسازی یارانهها توسط آقای مصری منصوب شدم. از این به بعد حضور بنده در بحث یارانهها تبلور بیشتری پیدا کرد. در بهار سال 87 بود که از دفتر آقای احمدینژاد با من تماس گرفتند و گفتند: «دکتر با شما کار فوری دارند.» باز هم در خارج از ساعات اداری در حدود ساعت 11 شب به دفتر دکتر احمدینژاد رفتم. به دلیل حجم بالای کار و جلسات فشرده، رئیسجمهور تا آن ساعات هم در دفتر کارش مشغول بود. اولین سؤالی که ایشان از من پرسید این بود که «حسینی تو الان در تمام جلسات شرکت میکنی و در اغلب بحثها مشارکت جدی داری. میخواستم نظرت را در مورد یارانهها بدانم.» من بلافاصله به ایشان گفتم: «شما جای خوبی دست گذاشتید، مسأله یارانهها، موضوع مهمی است و من آن را مهمترین اصلاح ساختار در اقتصاد ایران میدانم. چرا که معتقدم چشمانداز ایران در افق 1404 مطلوب ما را مشخص کرده و سیاستهای کلی اصل 44 ترتیبات نهادی ما را مشخص میکند. برای اینکه این مسیر طی شود ما با چند سیاست نمیتوانیم این کار را انجام دهیم و یک راهبرد واحد برای این کار نیاز است. ما صرفاً با سیاستهای پولی و مالی و افزایش حجم بودجه نمیتوانیم این کار را بکنیم. بلکه به یک سری اصلاحات ساختاری نیاز داریم. زمانی که یک کشور دارای هدف و چشمانداز است و ترتیبات نهادیاش نیز مشخص شده است، نیاز به راهبرد اصلاحات ساختاری دارد. ترتیبات نهادی چهارچوب و سنگ بنا هستند، اگر میخواهیم سیاستهای ما اثربخشی داشته باشند باید ساختارهای مناسب داشته باشیم. به طور نمونه شما وقتی میخواهید در بخش برق بر اساس ابلاغیه، نقش مردم را پر رنگتر کنید، مردم و بخش غیردولتی را برای سرمایهگذاری دعوت میکنید، بحث قیمت برق مطرح میشود، اینکه قیمتها دستوری است. پس پای یارانهها به میان میآید...» و از این دست مسائل میان من و آقای احمدینژاد رد و بدل شد. خاطرم هست به ایشان گفتم: «ایده شما در مورد هدفمندی کاملاً درست است. اراده جنابعالی هم قابل تحسین است. اما این کار به یک برنامه به مثابه یک نقشه راه نیاز دارد.»
آقای احمدینژاد در همان جلسه، به من تکلیف کرد تا طرحی برای هدفمندی بنویسم و به من دستور داد تا نوشتن طرح را درباره یارانهها از همین فردا آغاز کنم. البته رئیسجمهور در همان جلسه به من پیشنهاد داد که دبیر طرح تحول اقتصادی هم بشوم. احمدینژاد معتقد بود مهمترین کار دولت مسأله یارانهها است.
فکر میکنم بعد از آن جلسه، یک هفته هم طول نکشید که با حکم رئیسجمهور وقت، دبیر طرح تحول اقتصادی دولت شدم و در جایگاه مشاور رئیس دولت قرار گرفتم. در ساختمان قرمز رنگ ریاست جمهوری مکان و امکانات مناسبی در اختیارم گذاشته شد و پس از آن بود که ارتباط نزدیکتری با رئیسجمهور پیدا کردم، به طوری که تقریباً مسائل را به صورت روزانه با ایشان هماهنگ میکردم. از همان زمان با کمک برخی از دوستانم مانند دکتر فرزین جلسات مشترکی را با معاونین وزرا و دستگاههای اقتصادی برگزار میکردیم که در نهایت چهارچوب کلی طرح تحول اقتصادی را بر اساس مطالعاتی که هم در دولت نهم و هم در دولتهای قبلی وجود داشت، جمعآوری و تدوین کردیم. بعد از تدوین این طرح، کارگروه تحول اقتصادی شکل گرفت. این کارگروه با انتصاب دبیر، شکل جدیتری به خود گرفت.
اعضای کارگروه چه کسانی بودند؟
آن زمان اغلب اعضا دارای شخصیت حقوقی بودند. به عنوان مثال وزیر اقتصاد، رئیسکل بانک مرکزی، معاون برنامهریزی و نظارت راهبردی رئیسجمهور، وزیر بازرگانی، وزیر کشاورزی، وزیر کار و... عضو بودند. در کنار این وزرا برخی از وزرای غیراقتصادی مانند وزیر کشور هم حضور داشتند. ابتدای حضور من در کارگروه، آقای دانشجعفری وزیر اقتصاد بود که بعد از مدتی آقای صمصامی به عنوان سرپرست وزارتخانه منصوب و در جلسات کارگروه شرکت میکرد. ضمن اینکه طبق مصوبه هیأت وزیران 3 اقتصاددان حقیقی نیز باید عضو این کارگروه میشدند. آقای احمدینژاد با مشورتهایی که با بنده انجام داد آقایان فرهاد رهبر، مهدی رضوی و ناصر شرافتجهرمی را برای عضویت در این کارگروه انتخاب کرد. دکتر رضوی در اقتصاد اسلامی مطالعات زیادی انجام داده بود. دکتر شرافت جهرمی هم تقریباً در همه دولتهای پس از انقلاب حضور داشت. دکتر رهبر را هم که من خود مشخصاً از قبل میشناختم. به این ترتیب، جمع خوب و متخصصی در کارگروه شکل گرفت.
فعلاً تا آن موقع پیشنهاد وزارت اقتصاد به شما از سوی احمدینژاد ارائه نشده بود؟
نه خیر.
پیشنهاد وزارت اقتصاد از چه زمانی به صورت جدی مطرح شد؟
هنوز چند ماهی از حضورم در کارگروه تحولات اقتصادی دولت و این مسائل نگذشته بود که من از گوشه و کنار میشنیدم آقای احمدینژاد برای وزارت اقتصاد روی حسینی نظر مثبت دارد. ولی شنیدهها فقط در همین حد بود. خاطرم هست در همان روزها، دکتر احمدینژاد به من گفت: «دولت برای طرح تحول اقتصادی یک سخنگو میخواهد.» به ایشان گفتم میتوانم وظیفه سخنگویی را تقبل کنم، اما قبول نکرد و به من تکلیف کرد که فرد دیگری را انتخاب کنم. نهایتاً به من توصیه کرد که «خودت سخنگو را انتخاب کن ولی حواست باشد فردی که برای سخنگویی انتخاب میکنی باید شخص قابل و مورد اعتمادی باشد، چرا که مسئولیت مهمی برعهده خواهد داشت.»
من در حوزه اقتصاد و در بین اقتصاددانان، دوستان زیادی داشتم. یکی از کسانی که در این حوزه دلسوزانه با من کار کرده بود و هنوز هیچ مسئولیت مستقیمی در این حوزه هم نداشت، آقای دکتر فرزین بود. برهمین اساس تصمیم گرفتم آقای فرزین را برای سخنگویی انتخاب کنم. به آقای احمدینژاد گفتم: «یکی از دوستانم اقتصاددانی نسبتاً جوان و پرانرژی است که او را برای سخنگویی در نظر دارم.» وی قبول کرد و گفت: «اگر مورد تأیید شماست من هم تأیید میکنم. حکمش را بزنید تا رسماً شروع به کار کند.» من اصرار کردم که شما هم باید دکتر فرزین را از نزدیک ببینید. یک روز به همراه دکتر فرزین بعد از نماز ظهر و عصر، رفتیم خدمت آقای رئیسجمهور. پس از معرفی فرزین به رئیسجمهور، گفتوگویی بین آنها صورت گرفت. وقتی به همراه دکتر فرزین میخواستیم از اتاق رئیسجمهور خارج شویم، ایشان به بنده گفت: «حسینی تو در اتاق بمان، کارت دارم.» آنجا بود که آقای احمدینژاد مسأله وزارت را با من در میان گذاشت. من در همان موقع به رئیسجمهور گفتم: «همین طرح تحول اقتصادی را که به بنده سپردهاید به اندازه چند وزارتخانه کار دارد.» اما در پاسخ به من تأکید کرد: «اتفاقاً میخواهم وزیر اقتصاد، دبیر طرح تحول هم باشد.»
همانجا از دکتراحمدینژاد در مورد صمصامی سؤال کردم که تکلیف سرپرست کنونی وزارتخانه چه میشود؟ احمدینژاد من را مطمئن کرد که در هر صورت او را معرفی نمیکند و گفت: «نگران این مسأله نباش. من به دلایلی قصد معرفی صمصامی را ندارم.»
نهایتاً من از وی اجازه خواستم تا بتوانم درباره پذیرفتن مسئولیت وزارت، استخاره کنم که دکتر احمدینژاد گفت: «به نظر من چنین موضوعی نیاز به استخاره ندارد، ولی اگر میخواهید فکر کنید، فرصت دارید.»
بعد از آن جلسه، با چند نفر از دوستانم در این مورد مشورت کردم. تقریباً هیچ کسی نبود که در این خصوص نظر غیرموافق داشته باشد. حتی وقتی با کسانی که در دولت نهم در سطوح پایینتر از وزیر فعالیت داشتند و در دولت یازدهم تبدیل به افراد برجستهای شدند مشورت کردم، با اینکه عقاید متفاوتی با آقای احمدینژاد داشتند، نظرشان آن زمان این بود که هر آدمی همانطور که برای پذیرفتن مسئولیت باید معیار داشته باشد برای نپذیرفتن آن هم باید دلیل قانعکنندهای داشته باشد.
نهایتاً من به این جمعبندی رسیدم که این یک مسئولیت بزرگی است که میتواند منشأ خدمات زیادی باشد.
این را هم بگویم که من برای پذیرفتن معاونت وزارت رفاه استخاره گرفته بودم که آیاتی از سوره یوسف آمده بود (استخاره خوب آمده بود) اما برای وزارت اقتصاد استخاره نکردم و بدون گرفتن استخاره این پیشنهاد را پذیرفتم. بعد از چند روز، رفتم خدمت آقای احمدینژاد و به ایشان گفتم، در خدمت شما هستم. بعد از گفتن این جمله بود که احساس کردم او دیگر خیالش از بابت من راحت شده و دیگر سؤال و جوابی بین ما رد و بدل نشد.
احمدینژاد از شما برنامهای نخواست؟
چرا آقای احمدینژاد به من گفت: «یک طرح یا چیزی شبیه برنامه آماده کن» ولی من دست به قلم نبردم و چیزی ننوشتم.
چرا؟
با توجه به تجربیاتی که از دولتهای قبل داشتم، میدانستم وقتی کسی میخواهد برای وزارت معرفی شود، اسمهای زیادی مطرح میشود، حتی از چند نفر به طور همزمان برنامه گرفته میشود. برای همین، هنوز مطمئن نبودم که گزینه اصلی برای وزارت، من باشم. از طرفی چون دبیر طرح تحول اقتصادی بودم به تمام اطلاعات اقتصادی دسترسی داشتم و خودم برنامه طرح تحول را تهیه کرده بودم، لذا نوشتن برنامه را برای خودم کار سختی نمیدیدم.
در همان ایام، مدت سرپرستی آقای صمصامی نیز تمام شد و آقای احمدینژاد طبق قانون با ارسال نامهای از مقام معظم رهبری درخواست کرد که مدت سرپرستی صمصامی چند روز دیگر تمدید شود. موافقت حضرت آقا با این درخواست و فرصت پیش آمده باعث شد من در این چند روز به مسأله انتخاب خودم به صورت جدیتری فکر کنم.
به نظرتان احمدینژاد در انتخاب شما با کسی هم مشورت کرد؟
فکر میکنم نیازی به مشورت نبود. با آن همه جلسهای که با یکدیگر داشتیم هیچ کس در دولت به اندازه او از من شناخت نداشت. البته شاید کسانی هم بودند که نزد رئیسجمهور از من تعریف کرده باشند که مثلاً فلانی گزینه خوبی است.
نظر دکتر داوودی در مورد شما چه بود؟
بعید میدانم آقای داوودی با انتخاب بنده مخالف بوده، البته من به صورت ضد و نقیض و پراکنده شنیده بودم که او علاقهمند بود صمصامی به عنوان وزیر معرفی شود. بعدها هم یک نفر به من گفت که مطرح بود خود آقای داوودی به عنوان وزیر اقتصاد معرفی شود یا از همان ابتدا به صمصامی گفته شده بود که قرار است به عنوان معاون کل وزیر با وزارت اقتصاد همکاری کند نه وزیر. در هرصورت آن زمان عدهای میگفتند که «داوودی با معرفی تو موافق نیست.» ولی من نمیدانم این مسأله تا چه حد صحت داشته باشد. من چیزی از او که نشان دهد مخالف بنده بوده ندیدم.
در جلساتی که بعد از وزیر شدنتان با یکدیگر داشتید نسبت به شما موضعی نداشتند؟ این سؤال را به این دلیل میپرسم که آقای صمصامی بشدت مورد حمایت معاون اول بود و این شما بودید که به جای شخص مورد وثوق معاون اول، خودتان را به یکباره در دل رئیسجمهور جا کردید و وزیر اقتصاد شدید؟
انصافاً نه، ببینید در دولت، رئیسجمهور است که رئیس دولت است. یادتان باشد در دولت همهکاره رئیس دولت است.
از لحاظ اقتصادی در دولت با آقای داوودی به مشکلی برخورد نکردید؟ مطمئناً از لحاظ مباحث و نوع نگاه به اقتصاد، با آقای داوودی همفکر نبودید. از طرفی، بالأخره معاون اول، خودش اقتصاددان بوده و برای خودش نگاهی متفاوت در حوزه اقتصاد با شما داشت. نگاه اقتصادی داوودی به صمصامی نزدیکتر بود. نمیدانم تا چه حد توانستم منظورم را به شما برسانم.
اصولاً مباحث کلیدی و اصلی در حضور رئیسجمهور مطرح میشد و همه، حرفهایشان را میزدند. هم من و هم آقای داوودی نظراتمان را در جلسات مطرح میکردیم، اختلافی هم وجود نداشت. من وزیر اقتصاد بودم و وی معاون رئیسجمهور؛ طبیعتاً حوزه کاری هر دو جدا بود.
در حوزه هدفمندی یارانهها چه؟ نظر معاون اول چه بود؟
اتفاقاً آقای داوودی در بحث هدفمندی همیشه همراه بود و از جمله کسانی بود که به این موضوع با وسواس زیادی نگاه میکرد. مثلاً یادم هست که وی درباره هدفمندی معتقد بود: «موضوعاتی مانند هدفمندی یارانهها که جنبه اجتماعی دارد باید توسط آدمی مثل دکتر احمدینژاد که دغدغه اجتماع و مردم را دارد اجرا شود.»
آقای داوودی مدافع هدفمندی بود؟
بله، او مدافع اجرای هدفمندی بود.
صمصامی چطور؟
ببینید موضوع هدفمندی یارانهها مسألهای نبود که همه از روز اول آن را قبول یا رد کنند. به هرحال لایحه هدفمندی یارانهها در کارگروه طرح تحول اقتصادی که آقای دکتر داوودی هم در آنجا حضور داشت تصویب شده بود، بعد از آن هم در دولت به تصویب رسیده بود.
صمصامی از جمله افرادی بود که در ابتدا با این طرح مخالف بود، ولی در خلال بحثها، وقتی جلوتر رفتیم بخصوص زمانی که وی سرپرست وزارت اقتصاد شد، بنده مخالفت مشهودی در این زمینه از وی ندیدم. لذا تا آنجایی که من یادم هست آقای صمصامی هم با هدفمندی مخالفت نمیکرد و همواره در جلسات حاضر بود.
اما حدود چند سال پیش نامهای از آقای صمصامی خطاب به رئیسجمهور، منتشر شد که نشان میدهد وی جزو مخالفان اجرای هدفمندی بوده.
زمانی که صمصامی سرپرست وزارتخانه بود، مخالفتی ازسوی وی درباره هدفمندی ندیدم. نامهای هم که شما از آن سخن میگویید بعدها منتشر شد و به قبل از اجرای هدفمندی مربوط نمیشود.
بــــرش
تشکیل کارگروه طرح تحول اقتصادی
آقای احمدینژاد با مشورتهایی که با بنده انجام داد آقایان فرهاد رهبر، مهدی رضوی و ناصر شرافتجهرمی را برای عضویت در این کارگروه انتخاب کرد.
دکتر رضوی در اقتصاد اسلامی مطالعات زیادی انجام داده بود.
دکتر شرافت جهرمی هم تقریباً در همه دولتهای پس از انقلاب حضور داشت. دکتر رهبر را هم که من خود مشخصاً از قبل میشناختم. به این ترتیب، جمع خوب و متخصصی در کارگروه شکل گرفت.
بــــرش
پذیرش مسئولیت بزرگ وزارت اقتصاد
نهایتاً من به این جمعبندی رسیدم که این یک مسئولیت بزرگ است که میتواند منشأ خدمات زیادی باشد. این را هم بگویم که من برای پذیرفتن معاونت وزارت رفاه استخاره گرفته بودم که آیاتی از سوره یوسف آمده بود (استخاره خوب آمده بود) اما برای وزارت اقتصاد استخاره نکردم و بدون گرفتن استخاره این پیشنهاد را پذیرفتم. بعد از چند روز، رفتم خدمت آقای احمدینژاد و به ایشان گفتم، در خدمت شما هستم. بعد از گفتن این جمله بود که احساس کردم او دیگر خیالش از بابت من راحت شده و دیگر سؤال و جوابی بین ما رد و بدل نشد.