انتقال آیتالله شبیر خاقانی به قم
شب قبل از عزیمت شیخ به قم، آقای مدنی گفت: من میخواهم بروم اینها را ببینم. ما خیلی نگران بودیم. من به اتفاق حسین علم الهدی، هواشمیان، منصور عجم، سخیراوی، کاظم علمالهدی و یکی دو تا از بچههای دیگر خوزستان جلسهای تشکیل دادیم و نگران بودیم که اگر مدنی برود و جایشان را یاد بگیرد، ممکن است خدایی نکرده شب آنها را بکشد و بعد خونشان گردن ما بیفتد و گرفتار بشویم. قرار بر این شد تا کاری کنیم که او منصرف شود. آقای مدنی، به همراه علی حجتی کرمانی و آقای قدیمی ماهانی، که در استانداری با او کار میکردند، اصرار عجیبی داشتند که ما باید ایشان را ببینیم. بالأخره ما با مشورتی که کرده بودیم، تمهیدی به کار بردیم و گفتیم جای دیگری هم آماده کنند تا به محض اینکه آقای مدنی آمد و ایشان را ملاقات کرد و بیرون رفت، ما آنها را جا به جا کنیم. همین کار را هم کردیم. آقای مدنی آمد و بعد از سلام و علیکی سرد، با الفاظ رکیک و توهینآمیز با آقای شبیر خاقانی برخورد کرد. از جمله گفت تو خجالت نمیکشی مردم را به کشتن میدهی؟ بلاهت از سر و روی تو میبارد. تو اصلاً کی هستی که مقلد داشته باشی؟ تو را باید دادگاهی و اعدام کنند تا مملکت آرام بشود. این چه وضعی است؟ بعد که صحبتهایش را با خشونت و با قدرت بیان کرد، با یک حالت نشاطی که آقای شبیر خاقانی و خانوادهاش را در دست دارد، از آنجا رفت. البته مدنی با آیتالله آل شبیر خاقانی در یک اتاق صحبت کرد و خانوادهاش در اتاق دیگر بودند و حرفهای او را میشنیدند. محافظ و نگهبان هم به اندازه کافی گذاشته بودیم. آقای مدنی و علی حجتی که رفتند، بچهها جای آقای خاقانی را عوض کردند و او را به جای دیگر بردند. پیشبینی ما درست بود. حدوداً دو ساعت و نیم بعد به همین خانه حمله شد. به آنجا ریختند و نارنجک انداختند و به تیربار و رگبار بستند، ولی دیگر هیچکس در خانه نبود. فردا هواپیما آمد و ما آنها را سوار هواپیما کردیم و به تهران فرستادیم. بعد از تهران هم آنها را با هلیکوپتر به قم بردیم و تا زمانی که آقای آل شبیر زنده بود، همان جا در قم بودند که به این شکل جانشان را نجات دادیم. در واقع اگر با پسرش مانده بود، حتماً با توطئه مجاهدین خلق کشته میشد و خونش به گردن جمهوری اسلامی میافتاد و خیلی مشکلات ایجاد میشد.