صفحات
  • صفحه اول
  • رویداد
  • اینفوگرافیک
  • کلان
  • انرژی
  • راه و شهرسازی
  • بازار سرمایه
  • بازار
  • بین الملل
  • صنعت و تجارت
  • تاریخ شفاهی
  • کشاورزی
  • کار و تعاون
  • صفحه آخر
شماره نود و پنج - ۱۸ مهر ۱۴۰۲
روزنامه ایران اقتصادی - شماره نود و پنج - ۱۸ مهر ۱۴۰۲ - صفحه ۱۳

ماجرای احیای تولید نفت پس از انقلاب اسلامی

اصغر ابراهیمی اصل: زمانی که فرماندار اهواز شدم، تولید نفت در همان روزهای اول انقلاب راه‌اندازی شد؛ یعنی هیچ جلسه‌‏ای برای راه‌‏اندازی نفت نگذاشتیم و کسی هم هیچ جایی را تعطیل نکرد که بخواهیم جلسه‌ای بگذاریم و مشکل را برطرف کنیم

جلد نخست کتاب سال‌های بی‌حصار شامل مجموعه خاطرات اصغر ابراهیمی اصل است که توسط حسین کاوشی به رشته تحریر در آمده است. ابراهیمی اصل در این کتاب به دوران کودکی و مدرسه و سپس تحصیلات دانشگاهی در ایران و امریکا اشاره کرده است. در این شماره، وی به تحولات ابتدای پیروزی انقلاب و انتصاب به‌عنوان فرماندار اهواز اشاره کرده و اینکه چگونه با همکاری گروهی از بچه‌های انقلابی در آن روزها، توانستند مشکلات را برطرف کنند. همچنین وی عنوان کرد که تولید نفت بدون وقفه و همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی با اقدامات صورت گرفته، ادامه یافت و در این زمینه، مشکلی برای کشور ایجاد نشد.

انتصاب به فرمانداری اهواز
بعد از پیروزی انقلاب در اهواز شورایی متشکل از آیت‏‌الله جمی، حجت‌‏الاسلام جزایری و آقایان کیاوش، رشیدیان، یحیوی، وهاب سخیراوی و خواجوی وجود داشت که خوزستان را اداره می‌کردند. خوزستان بعد از انقلاب استاندار یا فرماندار نداشت؛ به همین دلیل در جلسه شورای انقلاب که روز بعد از پیروزی انقلاب یعنی 23 بهمن1357 در تهران برگزار شد، مسأله تعیین استاندار و فرماندار خوزستان مطرح شد که آقای هاشمی‏ به‌دلیل شناختی که از من داشت، پیشنهاد کرد به ‏عنوان فرماندار اهواز انتخاب شوم که مورد قبول دیگر اعضای شورای انقلاب هم قرار گرفت و تصویب شد. برنامه این بود که من فرماندار اهواز شوم و کارها را انجام دهم تا بتوانند فرد مناسبی را برای استانداری خوزستان پیدا کنند. پس از انتخاب من، به حجت‌الاسلام موسوی جزایری اطلاع دادند که آقای ابراهیمی ‏اصل را در جلسه خودتان مطرح و به ‏عنوان فرماندار اهواز انتخاب کنید. آنها نیز مرا دعوت کردند و گفتند از تهران اطلاع داده‌اند شما به‌عنوان فرماندار اهواز انتخاب شده‌اید، همین الان به فرمانداری بروید و کار را شروع کنید. من هم رفتم و کار را شروع کردم و بعداً حکم فرمانداری‌‏ا‌م آمد. البته دو حکم آمد، یکی از طرف هاشم صباغیان، یکی هم همان نامه شورای انقلاب که در ابتدا تصویب کرده بودند تا سرپرست فرمانداری اهواز شوم.
من تجربه‌‏ای در این زمینه نداشتم و اصلاً نمی‌دانستم که چطور باید فرمانداری را اداره کرد. خانم ژگان، معاون فرماندار اهواز بود. بعضی از مسائل را او می‌‏دانست، ولی همه ‏چیز را نمی‌دانست و ما هم شناخت کافی نداشتیم. استاندار زمان شاه رفته بود و ما مجبور بودیم با جلساتی که می‌گذاشتیم، مسائل را تجزیه ‏وتحلیل کنیم و راه‏ حل پیدا کنیم. وقتی در فرمانداری اهواز مستقر شدیم، تعدادی از دوستان، که اکنون بعضی از آنها جزو شهدا هستند، به ‏عنوان یک تیم آمدند و برای اداره شهر دور هم جمع شدیم. آن افراد عبارت بودند از حسین علم‏‌الهدی، آقای علی شمخانی، خانم فروغ تجلی، منصور عجم، وهاب سخیراوی، حمید هزامی، هواشمیان، فلاحیان، سیدمحمود موسوی، محمدطاهری و چند نفر دیگر. در واقع هسته اصلی تیم ما، مثل یک کمیته بود و در فرمانداری شروع به کار کردیم. در ابتدا امنیت شهر را برقرار کردیم و شروع به سازمان‏دهی امور کردیم تا افراد و گروه‌ها، شرکت‌های وابسته به شرکت نفت، شرکت‏‌های حفاری، صنایع فولاد و صنایع دیگر را چپاول نکنند و بتوانیم برای هر جایی کسی را منصوب کنیم که نظارت بر اوضاع را در دست داشته باشد. در مدت هشت ماهی که فرماندار بودم، حوادث بسیار زیادی در شهرهای استان خوزستان مثل اهواز، آبادان، خرمشهر و دزفول اتفاق افتاد؛ چون هنوز استانداری وجود نداشت، عملاً من به ‏عنوان فرماندار اهواز زیرنظر شورایی متشکل از حجت‌الاسلام موسوی جزایری، آیت‏‌الله جمی، آیت‏‌الله شیخ محمد کرمی و آقایان کیاوش، رشیدیان، عبدالهادی کرمی و تعدادی از بازاریان، کارها را پیش می‌‏بردیم. بعد از مدتی حجت‌الاسلام موسوی جزایری به تهران رفت و آقای دکتر سیداحمد مدنی را به‌عنوان استاندار خوزستان آوردند.
در آن مدت ما مسائل بسیار حادی مانند مسأله خلق عرب، وقایع خرمشهر، وقایع شادگان و وقایع مسجد سلیمان را داشتیم. در خود اهواز نیز با وقایع خیلی مهمی رو به‏ رو بودیم. در دزفول هم اتفاقاتی افتاد که باید به بعضی از آنها اشاره کنم چون در شکل‏‌گیری تاریخ اول انقلاب مؤثر است. بعد مسأله انتخابات را در روز دوازدهم فروردین 1358 داشتیم. ما اولین انتخابات کشور را باید برگزار می‌کردیم و اولین تجربه ما در سازمان‏دهی نیروهای مردمی، آماده‏‌سازی محل صندوق‏‌های رأی و تأمین امنیت آنها بود که با حضور بسیار پررنگ ملت برای رأی دادن همراه بود و حال‏ وهوای خاصی داشت. دوستانی که آن زمان در اهواز بودند، شاهد هستند که روزی بیست تا بیست‏ و یک ساعت در فرمانداری اهواز کار می‌کردیم و آن دوسه ساعت باقی‌مانده را هم پشت میز یا در اتاق فرمانداری می‌خوابیدیم یا از خستگی خواب‌مان می‌‏برد. ما شبانه ‏روز کار می‌کردیم و تقریباً همه کارها شامل رسیدگی به مسائل اعتصاب ‏کنندگان، کارگری، خلق عرب، امنیت، اعتیاد، بهداشت و درمان بر عهده ما بود. مسأله تغییر ساختار شرکت‏‌های خارجی که مدیران و پرسنل خارجی آن را رها کرده بودند و از ایران رفته بودند، از دیگر مسائل مهمی بود که باید راه ‏حلی برای آنها پیدا می‌کردیم. کسی نبود که این شرکت‌ها را اداره کند و کارگران معترض هم می‌‏آمدند و تحصن می‌کردند. توطئه‌های گروه‏‌های چپ و منافق درگیری‌ها را به‏ طور گسترده در خوزستان دامن می‌‏زد و چون منطقه کارگری بود، در منطقه تحرکات بسیار زیاد وجود داشت که تدبیر کردن راجع به آنجا و برقراری امنیت مسأله خیلی مهمی ‏بود. من معتقدم شاید بیش از هزار نفر با کارت‏‌های حمل سلاحی که در سال 1358 به ‏عنوان فرماندار اهواز به آنها دادم، هنوز در خوزستان اسلحه حمل می‌کنند و آن کارت‏‌ها دست‌شان است. شناختن نیروی خوب و متدین اعم از عرب بومی و غیربومی و استقرار آنها در جاهای مختلف برای حفظ امنیت عمومی کار خیلی بزرگی بود که الحمدلله توفیقش را در آن مقطع پیدا کردیم. آن زمان چون سپاه تشکیل نشده بود، ما از نیروهای کمیته استفاده می‌کردیم که سه کمیته وجود داشت: کمیته صحرا که یکی از برادران عرب اهوازی آن را اداره می‌کرد، کمیته‌ای که یکی از ارتشی‏‌ها به نام گروهبان صادقی آن را اداره می‌کرد و از بچه‏‌های پادگان و نیروی دریایی تشکیل شده بود و کمیته‌ای هم که اعضای آن بعداً هسته مرکزی سپاه را تشکیل دادند که آقایان سخیراوی، منصور عجم، شمخانی، سیدمحمود موسوی، محمد طاهری، حسین علم‏‌الهدی، علی علم ‏الهدی و کاظم علم‌الهدی عضو آن بودند. این‏ها از بچه‏‌های حزب‌‏اللهی بودند و فرماندهی عملیاتی و لجستیکی آنها برعهده مرحوم عبدالوهاب سخیراوی بود. از نظر فکری هم حسین علم‌‏الهدی و کاظم علم‌الهدی آنها را رهبری می‌کردند.
 
تولید و صادرات دوباره نفت
به ‏محض اینکه انقلاب اسلامی پیروز شد و استقرار اولیه نیروهای انقلاب صورت گرفت، بچه ‏های آبادان با کمک خود آقای کیاوش و آیت‏‌الله جمی، سریع سیستم تولید و صدور نفت را راه ‏اندازی کردند تا اقتصاد کشور راه بیفتد. مسائل فنی و موانعی را که به ‏طور مصنوعی ایجاد شده بود تا اعتصاب شکل بگیرد، برطرف کردند و سیستم آماده کار شد. تأسیسات هم آسیب ندیده بود. زمانی که فرماندار شدم، تولید نفت در همان روزهای اول راه‌اندازی شد؛ یعنی ما هیچ جلسه‌ای برای راه‌اندازی نفت نگذاشتیم و کسی هم هیچ جایی را تعطیل نکرد که ما بخواهیم جلسه‌ای بگذاریم و مشکل را برطرف کنیم. به نظر من بچه‌های صنعت نفت خیلی هوشمند و بموقع عمل کردند.
 
پیشنهاد اعلام روز ارتش به امام
اولین دیدار من با امام خمینی در روز 8 فروردین 1358 حاصل شد. پس از آن، پنجاه ‏و چهار بار دیگر به‏ طور رسمی یا غیررسمی با امام دیدار داشتم. در این دیدار، من همراه با آقایان کیاوش، سرهنگ حقیقی و آقای عبدالهادی کرمی در قم خدمت حضرت امام رفتیم و پیشنهاد روز ارتش را دادیم. گفتیم ارتش روی مردم اسلحه گرفته و شلیک کرده است، در 17 شهریور تعداد زیادی شهید شده‌‏اند و در سایر حوادث سطح شهر ارتش و مردم رو ‏به ‏روی هم ایستاده ‏اند. برای اینکه فضا عوض شود و خصومت‏‌ها خاتمه یابد و آشتی بین مردم و ارتش به وجود بیاید، به بخشش و عفو نیاز است. بعد هم از حضرت امام تقاضا کردیم که روزی را به اسم روز ارتش اعلام کنند تا ارتشی ‏ها در شهر رژه بروند و مردم با گل به استقبال آنها بروند و با شعار دادن و پاشیدن نقل و شیرینی بیایند و آشتی کنند؛ برای اینکه برای حفظ تمامیت ارضی کشور و استقلال کشور و پیشگیری از خطرات خارجی احتمالی و برقراری امنیت در درون کشور لازم است تا بدنه ارتش همراه مردم باشند. حتی اگر امکان داشته باشد از بعضی افسران ارتش در سطوح بالا استفاده بشود. ما این پیشنهاد را که خدمت حضرت امام دادیم. حضرت امام(ره) سؤال کردند این موضوع را چه کسی پیشنهاد داده است. همراهان گفتند که آقای ابراهیمی‏ اصل، فرماندار اهواز. امام انگشتری به من دادند و من هم دست حضرت امام را بوسیدم. حضرت امام به آقای اشراقی فرمودند تقویم را بیاورد و بعد از ورق زدن چند صفحه روز 29 فروردین را به ‏عنوان روز ارتش تعیین کردند. من به ‏اندازه یک بمب اتم انرژی گرفتم که می‌‏شود ‏ایده‌ای ارائه داد که مورد پذیرش قرار بگیرد و به آن عمل شود. روز 29 فروردین اتفاق بزرگی افتاد که آن محصول همفکری مشترک آقای کیاوش، سرهنگ حقیقی، عبدالهادی کرمی و اینجانب بود.
 
استاندار شدن دریادار مدنی
آیت‏‌الله سیدمحمدعلی موسوی جزایری که امام‏ جمعه اهواز بود و خدمات زیادی هم در زمان جنگ انجام داده است، نقش اصلی را در استاندار شدن مدنی در خوزستان ایفا کرد. او وقتی برای تعیین استاندار به تهران آمده بود، با تیمسار دریادار دکتر سید احمد مدنی ملاقات داشت و مجذوب شخصیت وی شده بود. در بازگشت جلسه ‏ای با ما داشت و گفت: آقای تیمسار دریادار، دکتر سیداحمد مدنی، هم دکتر و استاد دانشگاه و هم سید و روحانی ‏‌زاده است و وزیر دفاع و فرمانده نیروی دریایی بوده است. من به تهران رفتم و ایشان را راضی کردم که استانداری خوزستان را قبول کند. ایشان سطحش بالاتر از استانداری خوزستان است و اگر قبول کند که به استان ما بیاید، خیلی خوب می‌‏تواند استان را اداره کند. واقعیتش این است که چون مدنی در کابینه دولت موقت مهندس بازرگان، وزیر دفاع و فرمانده نیروی دریایی بود و از طرفی چون روحانی ‏زاده بود ما فکر می‌کردیم حتماً بررسی‏‌هایی شده است و حتماً ضابطه ‏هایی برای انتخاب استاندار وجود دارد. البته نمی‌دانستیم چه کسی باید استاندار را تأیید یا تعیین کند. فکر می‌کردیم شورای انقلاب یا وزارت کشور تصمیم گرفته است و پشت پرده قضیه را خیلی نمی‌دانستیم. به ‏هرحال دعوت‏ کننده و کسی که رفت و مدنی را به‏ عنوان استاندار به خوزستان آورد و جا انداخت، آیت‏‌الله موسوی جزایری بود. به نظر من این انتخاب اشتباه استراتژیکی بود و آقای موسوی جزایری هم خودش بعداً در یک جلسه خصوصی به ما گفت که اشتباه کرده است.
مدنی آدم بسیار فعالی بود. از پنج صبح تا دوازده شب کار می‌کرد، نماز می‌خواند و آدم مقتدری بود. کار اداری را خوب بلد بود و در اهواز و شهرهای مختلف استان سخنرانی‏‌های مفصلی ترتیب داد و کارهای عمرانی را شروع کرد. ما هم خوشحال بودیم که یک استاندار فعال به خوزستان آمده است و جلسات مختلف و متعددی برای حل مسائل استان می‌گذارد. او جداگانه با رؤسای قبایل، سران عشایر و مسئولان شرکت‌ها و با گروه‏‌هایی که معترض بودند، جلساتی می‌گذاشت و بحث می‌‏کرد. سپس مطالب مطرح ‏شده را جمع ‏بندی و مکاتبات لازم را انجام می‌داد و از این نظرها عملکرد خوبی داشت.
آیت ‏الله سیدمحمدعلی موسوی جزایری در سال 1322 ه.ش در شوشتر متولد شد. اجدادش از طرف پدر و مادر روحانی و معمم بودند که نسبت هر دو به محدث کبیر مرحوم سید نعمت ‏الله جزایری، معاصر علامه مجلسی می‌رسد. پس از آنکه دروس سطح را در شوشتر به پایان رساند، برای ادامه تحصیل عازم نجف شد. دوران تحصیل وی در این شهر با حضور امام در حوزه علمیه نجف و تدریس ایشان در مسجد شیخ انصاری همزمان بود. اواخر سال 1350، زمانی که بسیاری از علما و طلاب ایرانی به‏ صورت اجباری به ایران منتقل شدند، جزایری نیز به ایران آمد. او در قم مقیم شد و با جدیتی بیشتر مشغول درس و بحث شد، به‏ گونه‌ای که همزمان تحصیل و تدریس می‌کرد. برای مدتی در محضر آیت‏‌الله ‏العظمی وحید خراسانی تلمذ کرد. پس از دستگیری حضرت امام و قیام مردمی ۱۵خرداد 1342 همراه پدرش، همگام با سایر علما و مردم به این اقدام رژیم واکنش نشان دادند و در جمع روحانیون متحصن در جوار مرقد حضرت عبدالعظیم در شهرری و منزل آیت ‏الله میلانی واقع در تهران حاضر شدند. وی پس از آنکه در سال 1353 در اهواز مستقر شد، آیت‏‌الله پسندیده (به وکالت از طرف امام خمینی) او را به‏ عنوان نماینده حضرت امام در اهواز منصوب کرد و از آن پس زندگی سیاسی وی وارد مرحله جدیدی شد. او به‏ عنوان نماینده امام مبارزات سیاسی خود را با جدیت بیشتری دنبال کرد و برای برگزاری مجالس سخنرانی و دعوت از خطبای بزرگ در بازار و دانشگاه بسیار کوشید و در این راه شجاعانه در مقابل فشارهای ساواک ایستادگی کرد. وی در دوران مبارزات خویش در اهواز، با آیت ‏الله ربانی املشی، که رژیم او را به شوشتر تبعید کرده بود، و سایر علمای مبارز چون حاج‏ شیخ حسن طاهری و آیت ‏الله یزدی ارتباط تنگاتنگی برقرار کرد و مبارزات سیاسی خود را با همکاری و همفکری آن‏ها دنبال کرد. در واپسین روزهای پیروزی انقلاب اسلامی آیت ‏الله جزایری مبارزات سیاسی خود را در قالب برگزاری مراسم در حسینیه اعظم اهواز، در واکنش به درگذشت آیت‏‌الله مصطفی خمینی، درج مقاله توهین‏‌آمیز به حضرت امام خمینی در روزنامه اطلاعات، حمله به طلاب در فیضیه قم و ناآرامی‏‌ها و کشتار مردم در شهرهای مختلف پی گرفت و بدین صورت در پیروزی انقلاب اسلامی سهم بزرگی داشت. پس از انقلاب نیز ایشان از طرف حضرت امام به ‏عنوان نماینده ولی فقیه انتخاب و امام‏ جمعه اهواز شد. وی در انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسی نیز از طرف مردم استان خوزستان به نمایندگی برگزیده شد. آیت‏‌الله جزایری در دوره‏‌های اول، دوم و سوم مجلس خبرگان رهبری نیز از طرف مردم استان خوزستان به نمایندگی در آن مجلس انتخاب شد و اکنون نیز امام‏ جمعه اهواز است.
 
شکل‏‌گیری غائله خوزستان و خلق عرب
درباره غائله خلق عرب چند اشتباه استراتژیک صورت گرفته بود. یکی اینکه وقتی از یاسر عرفات دعوت کردند و به ایران آمد، در خوزستان، خصوصاً شهرهای اهواز و شادگان، از او استقبال خیلی سنگینی شد. دوم اینکه جبهه التحریر خوزستان به وجود آمده بود و تعدادی از جوان‏‌های تندروی عرب دنبال این بودند که در آن اوضاع، خوزستان را منفک کنند و یک کشور مستقل عربی برای خودشان درست کنند. الگویشان هم این بود که ما هم مثل کویت، امارات و بحرین برای خودمان یک کشور مستقل داشته باشیم و دنبال این کار بودند. اسم افراد یادم نیست ولی یکی‏ دو نفر از سران تئوریسین که در فلسطین بودند، با یکی‏ دو نفر در عراق مرتبط شده بودند و در شادگان جلساتی داشتند. من تعدادی از بولتن‏‌های آن موقع را دارم که خبرگزاری جمهوری اسلامی درست می‌کرد و چنین اطلاعاتی ارائه کرده و اسامی آنها را هم گفته بود. آنها آزادانه می‌‏توانستند رفت‏ و‏آمد کرده و فعالیت ‏ها را سازمان‏دهی کنند. یکی ‏دو پادگان در عراق بود که عرب‏‌ها به آنجا می‌رفتند و آموزش نظامی و ایدئولوژیک می‌‏دیدند. در جبهه التحریر خوزستان حرکت حساب‏ شده ‏ای برای تجزیه خوزستان وجود داشت. در رابطه با آنجا در جزیره مینو، آبادان، خرمشهر و اهواز خلق عرب به دلایل مختلفی بهانه که پیدا می‌کردند و تظاهرات مختلفی راه می‌‏انداختند. گاهی طول تظاهرات خیابانی‏ شان دوسه کیلومتر بود و حتی تیراندازی هم می‌کردند. یکی ‏دو بار هم در میدان ورزشی در اهواز جمع شدند و خواسته‏‌هایی داشتند. در این جریانات نقش شیخ محمد کرمی و شیخ علی کرمی و تعدادی از آقایان روحانی اهواز برای آرام ‏کردن و خنثی‏ کردن توطئه‌‏ها خیلی مؤثر بود.
 
انتقال آل شبیر خاقانی به قم
یکی از مسائل مهمی که ماه‌های اول پس از پیروزی انقلاب اسلامی در خوزستان با آن مواجه بودیم، جریان آیت ‏الله آل شبیر خاقانی بود. ما برای امنیت خرمشهر کارهای مهمی ‏را انجام دادیم. یکی از کارهای مهم این بود که خدمت حضرت امام رسیدیم و جریان آیت ‏الله آل شبیر خاقانی را برای امام توضیح دادیم. به امام گفتیم که ایشان خودشان انسان خوبی هستند، مرجع شیعیان اخباری‌اند و چشمان‌شان نیز کم ‏بینا شده است. پسرش که چپی و منافق و وکیل نیز هست، جریانات خلق عرب را هدایت می‌کند و در گوش آقا صحبت می‌‏کند. ایشان هم بعضی از صحبت‌ها را به عربی تکرار می‌کند و باعث سازمان‏دهی نیروها برای تجزیه خوزستان می‌شود که کار خطرناکی است. من به امام پیشنهاد کردم که اگر اجازه بدهید و صلاح بدانید، ما آیت ‏الله شبیر خاقانی را به همراه خانواده و خویشاوندان درجه یک ایشان از خرمشهر به قم بیاوریم و در قم تحت‏ الحفظ باشند تا جریانات خوزستان اصلاح شود و احتیاجی نیست که عین پاوه و جاهای دیگر در کردستان حوادث بدی به وجود بیاید و اینجا هم مجبور شویم با مردم درگیر شویم. یعنی صورت مسأله را از خرمشهر به قم منتقل کنیم. آن وقت این منطقه را می‌شود آرام کرد. اجازه این کار را ما از امام گرفتیم. بعد از آن به اهواز برگشتیم و با چند نفر از دوستان به خرمشهر رفتیم. تدارکات لازم را هم دیده بودیم. من در آنجا به آیت ‏الله شبیر خاقانی گفتم: «می‏‌خواهم با شما خصوصی صحبت کنم.» گفت:«بفرمایید این‏ها محرم‌‏اند.» من می‌دانستم چشم ایشان نمی‌‏بیند. گفتم این‏هایی که اینجا هستند برای شما محرم‏‌اند، برای چیزی که من می‌خواهم بگویم نامحرم‌اند. اگر اجازه بفرمایید بیرون بروند و من و شما تنها باشیم. مواردی هست که باید خصوصی خدمت جنابعالی عرض کنم تا هر طور صلاح دیدید، دستور دهید. آقایان با اکراه بیرون رفتند. من به ‏عنوان فرماندار در گوش ایشان گفتم که من خدمت حضرت امام رسیدم و راجع به وقایع خرمشهر توضیح دادم. حضرت امام سلام رساندند و فرمودند که مدتی در قم میزبان شما باشند تا ما منطقه را آرام کنیم. از وجهه و شخصیت شما برای مبارزه علیه انقلاب اسلامی و علیه نظام جمهوری اسلامی ایران استفاده نکنند و خدای نکرده در تداوم این اتفاقات حوادث ناگواری اتفاق نیفتد که مردم آسیب ببینند. ضمناً توضیح دادم که چون پسر و پسر برادر شما به چپی‏‌ها گرایش پیدا کرده‌اند و عامل ناآرامی‏‌ها هستند، باید مراقب آنها باشید. پسر برادرشان آدم زرنگ، باهوش و خیلی تشکیلاتی بود. به شیخ آل شبیر گفتم: پسر برادرت و پسرت مواردی را از قول شما نقل می‌کنند و سعی دارند شما را رو به‏ روی نظام قرار بدهند و مردم عرب را علیه عجم‌‏ها بسیج کنند. آن‌ها جریان‌های مختلفی را سازمان‏دهی می‌کنند و این به شما آسیب می‌زند. سعی کردم آیت‏‌الله خاقانی را راضی کنم که با میل خودش به قم بیاید، یعنی حالتی نباشد که فردا بگویند ما ایشان را به زور بردیم. ایشان راضی شد و ما با رضایت خود آقای آل شبیر خاقانی، خانم و بچه‏‌های‌شان را سوار یک مینی‏‌بوس کردیم، پرده‌هایش را کشیدیم و ساعتی که با خودشان قرار گذاشته بودیم، آن‌ها را از خرمشهر به اهواز آوردیم. در اهواز در منزلی ایشان را نگهداری کردیم و به آقای مدنی، تهران و قم هم اطلاع دادیم. به کسانی از جمله حاج ‏احمدآقا و آقای اشراقی، که آن موقع باید اطلاع می‌‏دادیم، نیز پیام دادیم که یک هواپیما به اهواز بفرستند که ما آنها را با هواپیما به تهران بفرستیم و از تهران به قم بروند.
شب قبل از عزیمت شیخ به قم، آقای مدنی گفت: من می‌خواهم بروم اینها را ببینم. ما خیلی نگران بودیم. من به اتفاق حسین علم‌‏الهدی، هواشمیان، منصور عجم، سخیراوی، کاظم علم‌‏الهدی و یکی‏ دو تا از بچه‏‌های دیگر خوزستان جلسه‌‏ای تشکیل دادیم و نگران بودیم که اگر مدنی برود و جای‌شان را یاد بگیرد، ممکن است خدایی نکرده شب آنها را بکشد و بعد خونشان گردن ما بیفتد و گرفتار بشویم. قرار بر این شد تا کاری کنیم که او منصرف شود. آقای مدنی، به همراه علی حجتی کرمانی و آقای قدیمی ماهانی، که در استانداری با او کار می‌کرد، اصرار عجیبی داشتند که ما باید ایشان را ببینیم. بالأخره ما با مشورتی که کرده بودیم، تمهیدی به کار بردیم و گفتیم جای دیگری هم آماده کنند تا به ‏محض اینکه آقای مدنی آمد و ایشان را ملاقات کرد و بیرون رفت، ما آنها را جا به‏ جا کنیم. همین کار را هم کردیم. آقای مدنی آمد و بعد از سلام و علیکی سرد، با الفاظ رکیک و توهین‏‌آمیز با آقای شبیر خاقانی برخورد کرد. از جمله گفت تو خجالت نمی‌کشی مردم را به کشتن می‌‏دهی؟ بلاهت از سر و روی تو می‌‏بارد. تو اصلاً کی هستی که مقلد داشته باشی؟ تو را باید دادگاهی و اعدام کنند تا مملکت آرام بشود. این چه وضعی است؟ بعد که صحبت‏‌هایش را با خشونت و با قدرت بیان کرد، با یک حالت نشاطی که آقای شبیر خاقانی و خانواده‌‏اش را در دست دارد، از آنجا رفت. البته مدنی با آیت‏‌الله آل شبیر خاقانی در یک اتاق صحبت کرد و خانواده‌اش در اتاق دیگر بودند و حرف‏‌های او را می‌شنیدند. محافظ و نگهبان هم به‏ اندازه کافی گذاشته بودیم. آقای مدنی و علی حجتی که رفتند، بچه‏‌ها جای آقای خاقانی را عوض کردند و او را به جای دیگر بردند. پیش‌بینی ما درست بود. حدوداً دو ساعت و نیم بعد به همین خانه حمله شد. به آنجا ریختند و نارنجک انداختند و به تیربار و رگبار بستند، ولی دیگر هیچ‏کس در خانه نبود. فردا هواپیما آمد و ما آنها را سوار هواپیما کردیم و به تهران فرستادیم. بعد از تهران هم آنها را با هلی‏کوپتر به قم بردیم و تا زمانی که آقای آل شبیر زنده بود همان جا در قم بودند که به این شکل جان‌شان را نجات دادیم. در واقع اگر با پسرش مانده بود، حتماً با توطئه مجاهدین خلق کشته می‌‏شد و خونش به گردن جمهوری اسلامی می‌‏افتاد و خیلی مشکلات ایجاد می‌شد.

 

بــــرش

روز ارتش چگونه تعیین شد؟
از حضرت امام تقاضا کردیم که روزی را به اسم روز ارتش اعلام کنند تا ارتشی‌‏ها در شهر رژه بروند و مردم با گل به استقبال آنها بروند و با شعار دادن و پاشیدن نقل و شیرینی بیایند و آشتی کنند؛ برای اینکه برای حفظ تمامیت ارضی کشور و استقلال کشور و پیشگیری از خطرات خارجی احتمالی و برقراری امنیت در درون کشور لازم است تا بدنه ارتش همراه مردم باشند. حتی اگر امکان داشته باشد از بعضی افسران ارتش در سطوح بالا استفاده بشود. ما این پیشنهاد را که خدمت حضرت امام دادیم. حضرت امام(ره) سؤال کردند این موضوع را چه کسی پیشنهاد داده است. همراهان گفتند که آقای ابراهیمی‏ اصل، فرماندار اهواز. امام انگشتری به من دادند و من هم دست حضرت امام را بوسیدم. حضرت امام به آقای اشراقی فرمودند تقویم را بیاورد و بعد از ورق زدن چند صفحه روز 29 فروردین را به ‏عنوان روز ارتش تعیین کردند. من به ‏اندازه یک بمب اتم انرژی گرفتم که می‌‏شود ‏ایده‌ای ارائه داد که مورد پذیرش قرار بگیرد و به آن عمل شود. روز 29 فروردین اتفاق بزرگی افتاد که آن محصول همفکری مشترک آقای کیاوش، سرهنگ حقیقی، عبدالهادی کرمی و اینجانب بود.

 

بــــرش

انتخاب اشتباه استاندار خوزستان
آیت‏‌الله سیدمحمدعلی موسوی جزایری که امام‏ جمعه اهواز بود و خدمات زیادی هم در زمان جنگ انجام داده است، نقش اصلی را در استاندار شدن مدنی در خوزستان ایفا کرد. او وقتی برای تعیین استاندار به تهران آمده بود، با تیمسار دریادار دکتر سیداحمد مدنی ملاقات داشت و مجذوب شخصیت وی شده بود. در بازگشت جلسه‌‏ای با ما داشت و گفت: آقای تیمسار دریادار، دکتر سیداحمد مدنی، هم دکتر و استاد دانشگاه و هم سید و روحانی‏‌زاده است و وزیر دفاع و فرمانده نیروی دریایی بوده است. من به تهران رفتم و ایشان را راضی کردم که استانداری خوزستان را قبول کند. ایشان سطحش بالاتر از استانداری خوزستان است و اگر قبول کند که به استان ما بیاید، خیلی خوب می‌‏تواند استان را اداره کند. واقعیتش این است که چون مدنی در کابینه دولت موقت مهندس بازرگان، وزیر دفاع و فرمانده نیروی دریایی بود و از طرفی چون روحانی ‏زاده بود ما فکر می‌کردیم حتماً بررسی‏‌هایی شده است و حتماً ضابطه‌‏هایی برای انتخاب استاندار وجود دارد؛ البته نمی‌دانستیم چه کسی باید استاندار را تأیید یا تعیین کند. فکر می‌کردیم شورای انقلاب یا وزارت کشور تصمیم گرفته است و پشت پرده قضیه را خیلی نمی‌دانستیم. به ‏هرحال دعوت‏ کننده و کسی که رفت و مدنی را به‏ عنوان استاندار به خوزستان آورد و جا انداخت، آیت‏‌الله موسوی جزایری بود. به نظر من این انتخاب اشتباه استراتژیکی بود و آقای موسوی جزایری هم خودش بعداً در یک جلسه خصوصی به ما گفت که اشتباه کرده است.

 

 

 

جستجو
آرشیو تاریخی